نقش عناصر مؤنث در ادیان ایران باستان با تأکید بر نقش زن در اوستا - قسمت دوم (اسطورههای آفرینش زن و مرد)
آزاده مدنی
طبق گواهی بسیاری از اسناد و مدارک باقیمانده، در ایران هم مانند بسیاری از اقوام دیگر آسیایی، قبل از ورود آریاییان نظام مادرشاهی حاکم بوده است. اما به خاطر نبودن خط، اکثر اسطورههای این دوران از میان رفته است و بیشتر اسناد و مدارک باقیمانده، تصاویر و مجسمههای الهههای مادر را شامل میشود. نظام مادرشاهی در ایران مغلوب فرهنگ آریایی و همینطور فرهنگ بینالنهرین متأخر دوران اکد و بابل و آشوری میشود. البته باید گفت فرهنگ بینالنهرین نیز در طلیعهی ظهور آن فرهنگی مبتنی بر مادرشاهی بوده چنانکه الههی خالق در فرهنگ سومری کی (خدابانوی زمین) بوده و در رأس هرم خدایان جای داشته است. او خالق همهی جانداران و خدابانوی مادر بوده. در بخش آفرینندگی انسان نیز کهن مادر اولیه یعنی نامو است که فرمان آفرینش انسان را میدهد و انکی را میخواند و خطاب به او میگوید:
«فرزندم از خواب برخیز و با عقل و تدبیر عمل کن. از برای خدایان خدمتگذارانی بیافرین.»[1]
انکی نیز فرمان مادر را پذیرفته و چنین میگوید:
«آنانکه نامشان را بردی هست شدند
تصویر خدایان را بر آنان نقش کن
گل آبهای ژرف را خمیر کن
معماران چیرهدست آن گل را غلیظتر میکنند.
تو دست و پایشان را نقش کن.
نین ماخ نیز یاور تو خواهد بود.
آن هنگام که به کار آفرینش انسانی،
خدابانوی زایندگی در کنار تو خواهد بود.
مادر، سرنوشت نوزاد را رقم بزن.
نین ماخ، تصویر خدایان را بر او نقش کن.
او انسان است.»[2]
اساطیر نظیر اسطورهی بالا در فرهنگ بینالنهرین به سرعت جای خود را به اساطیر پدرشاهی میدهند؛ و میتوان گفت که با اسطورهی شکست تیامات از مردوک است که دوران مادرشاهی بسر رسیده و عصر پدرشاهی آغاز میشود.
اما شاید بتوان گفت ایران بیش از اینکه از اسطورهی سومری آفرینش و پانتئون سومریها تأثیرگرفته باشد، تحتتأثیر فرهنگ ایلامی بوده است. البته باقیماندهی اسطورههای این فرهنگ بیشتر به شکل تصویر یا مجسمه است و از داستان آفرینش خبری نیست. به همین علت اسطورههای آفرینش انسان و زن و مرد در ایران به تمامی متعلق به دوران پدرشاهی است.
در این بخش اسطورههای زرتشتی و مانوی را که کاملترین و مهمترین داستانهای خلقت انسان در ایران است را مورد توجه قرار میدهیم.
اسطورهی زرتشتی آفرینش انسان:
در اوستا از شیوهی آفرینش انسان سخنی به میان نیامده. تنها در چند جا از گیومت (کیومرث یا گیه) به عنوان نخستاندیش و اولین انسان یادشده و چند جا، هنگام درود فرستادن به فروشیها از فروشیهای گیومت یا سوشیانت ذکر میشود.
«همهی فَرَوشیهای نیک توانای پاک اشونان را از گیومرت تا سوشیانت پیروزمند میستاییم.»[3]
همچنین در جای دیگری از یشتها آمده است:
«فروشیها گیومرت اشون را میستاییم، نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهوره مزدا گوش فرا داد و از او خانوادهی سرزمینهای ایرانی و نژاد ایرانی پدید آمد.»[4]
همچنین عنوان ’نخستاندیش‘ در ویسپرد نیز اشاره به اوست:
«از میان آفریدگان اشون "نخستاندیش" را میستاییم.»[5]
اما ذکر او در بندهش به عنوان اولین انسان آمده است و از مشی و مشیانه (مهلی و مهلیانه) نیز به عنوان اولین مرد و زن نام برده میشود.
«به دین گوید که من مردمان را ده گونه فراز آفریدم: نخست آن کیومرث روشن و سپید چشم است تا ده گونه، که یکی (همان) کیومرث است و (تا) نُهُم از کیومرث باز بود. دهم کپی است (که از) مردمان فروترین خوانده شود.
چون کیومرث را بیماری برآمد، بر دست چپ افتاد. از سر سرب، از خون ارزیز و از مغز سیم، از پای آهن، از استخوان روی و از پیه آبگینه و از بازو پولاد، از جانِ رفتنی زر به پیدائی آمد که اکنون، به سبب ارزشمندیِ (زَر، آن را) مردمان با جان بدهند. از آن (انگُشتِ) کوچک مرگ به تن کیومرث دَر شد و همهی آفریدگان را تا فرشکرد مرگ برآمد. چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، آن تخمهها به روشنیِ خورشید پالوده شد و دو بهر آن را نریوسنگ نگاه داشت و بهری را سپندار مَد پذیرفت. چهل سال (آن تخمه) در زمین بود. با بسر رسیدن چهل سال، ریباس تنی یک ستون، پانزده برگ، مَهلی و مَهلیانه (از) زمین رستند. درست (بدان) گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد، یکی به دیگری پیوسته، هم بالا و همدیسه بودند. میان هر دو ایشان فرّه برآمد. آنگونه (هر سه) همبالا بودند که پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن فرهی هرمزد آفریده (بود که) با ایشان است، که فرّهای است که مردمان بدان آفریده شدند.
چنین گوید که (پرسید:) ’کدام پیشتر آفریده شد، فرّه یا تن؟‘ هرمزد گفت که ’فرّه پیشتر آفریده شد و تن، سپس، برای آن آفریده شده است. (فرّه) در تن آفریده شد تا خویشکاری بیافریند و تن به خویشکاری آفریده شد.‘ آن را گزارش این است که روان پیشتر آفریده شد، تن از پس. روان در تن خویشکاری را فرمان دهد.
سپس، هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن فرّه به مینوئی در ایشان شد که روان است. اکنون نیز (مردم) بمانند درختی فراز رُسته است که بارش ده گونه مردم است.
هرمزد به مشی و مشیانه گفت که "مردماید، پدر (و مادر) جاناید. شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشهی نیک اندیشید، گفتار نیک گوئید، کردار نیک وَرزید، دیوان را مستائید".
هنگامیکه یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که "او مردم است." ایشان چون به راه افتادند، نخستین کُنشی که کردند این (بود که) بیندیشیدند. نخستین سخنی که گفتند این (بود) که "هرمزد آب و زمین و گیاه و جانور و ستاره و ماه و خورشید و همهی آبادی را که از پرهیزکاری پدید آید، آفرید، (که) بُن و بَر خوانند".»[6]
مشی و مشیانه نخستین زن و مرد بودند که مانند بسیاری از اسطورههای آفرینش توسط اهریمنان فریب میخوردند. اینجا نیز چون اسطورههای عبری (البته نه با تأکید اما بطور تلویحی) زن را در فریبخوردن و دیوپرستی مقدم میکنند، چنانکه این مشیانه است که با دوشیدن شیر گاو و فراز ریختن آن به شمال دیوان را نیرومند میکند که آنها را تا مدتها عقیم نمایند.
«ایشان، نخست، پوششی (از) پوستین پوشیدند، پس، به موی؛ آنگاه نخ (؟) برشتند و آن رشته را جامه کردند و پوشیدند. به زمین گودالی بکندند، آهن را (بدان) بگداختند، به سنگ آهن را بزدند و از آن تیغی ساختند، درخت را بدان ببریدند، آن پَدِشخو چوبین را آراستند.
از آن ناسپاسی که کردند، دیوان بِدان ستُنبه شدند. ایشان (=مشی و مشیانه) خود به خود رشکِ بَد فراز ببردند. بسوی یکدیگر فراز رفتند، (هم را) زدند، دَریدند و موی رودَند. پس دیوان از تاریکی بانگ کردند که "مردماید، دیو را پَرستیدند تا رشک بنشیند."مشیانه فراز جست، شیر گاو دوشید، به سوی شمال فراز ریخت. بِدان دیوپرستی، دیوان نیرومند شدند و هر دُوِ ایشان را چنان خشک کون بکردند که (تا) پنجاه سال کامهی همآمیزیشان نبود و اگرشان نیز همآمیزی بود، آنگاه فرزندیشان نبود. با بِسر رسیدن پنجاه سال، (به) فرزندخواهی فراز اندیشیدند، نخست مشی، پس مشیانه. زیرا مشی به مشیانه گفت که "چون این … ترا بینم، آنگاه آنِ من بزرگ برخیزد". پس، مشیانه گفت که "برادر، مشی! چون آن کیر ترا بزرگ بینم، آن … من لرزد". پس، ایشان به هم کامه بُردند و در کامهگزاری که کردند، چنین براندیشیدند که ما را (به) پنجاه سال نیز کار این بایست بود. از ایشان، به نِه ماه، جفتی زن و مرد زاد. از شیرینیِ فرزند، یکی را مادر جَوید، یکی را پدر. پس هرمزد شیرینیِ فرزندان را از اندیشة آورندگان بیرون کرد و به همان اندازه (شیرینیِ) پرورشِ فرزندان را بدیشان بخشید.
شش جفت نر و ماده از ایشان پدید آمد. برادر خواهر را به زنی همی کرد. همه، با مشی و مشیانه، (که جفت) نخستین (بودند)، هفت جفت شدند. از هر یکِ ایشان تا پنجاه سال فرزندِ بیامد، خود به یکصد سال بمردند.»[7]
نگاه بدبینانهی بندهش به زن را روشنتر میتوان در خطاب هرمزد، هنگامیکه زن را آفرید یافت، که به نظر میرسد نگاهی کاملاً وندیدادی است و هیچ ارتباطی با گاهان و یسناها ندارد.
«هرمزد، هنگامی که زن را آفرید، گفت که "ترا نیز آفریدم (در حالی) که تو را سردة پتیاره از جَهی است. تو را نزدیک کون دهانی آفریدم که جفتگیری تو را چنان پسند افتد که به دهان مزة شیرینترین خورشها؛ (و) از من تو را یاری است، زیرا مَرد از تو زاده شود؛ (با وجود این،) مرا نیز که هرمزدم، بیازاری. اما اگر مخلوقکی را مییافتم که مَرد را از او کُنم، آنگاه هرگز تو را نمیآفریدم، که تو را آن سردهی پتیاره از جهی است. اما در آب و زمین و گیاه و گوسفند، بر بلندی کوهها و نیز آن ژرفای روستا خواستم و نیافتم مخلوقکی که مَردِ پرهیزکار از او باشد جز زن (که) از (سردة) جَهیِ پتیاره است".»[8]
در اوستا هیچ اشارهای به آفرینش زن و مرد یا مشی و مشیانه نشده است، اما در دینکرد نوشتهشده، که داستان مشی و مشیانه، در چِهرداد نسک از نسکهای گم شدی اوستای کهن وجود داشته است. البته داستان آفرینش مشی و مشیانه برخلاف اسطورهی یهودی که خلقت مرد را بر زن تقدم میدهد، آفرینش هر دو را از شاخهی ریواسی و در شکلی واحد دانسته است. اما بعد از داستان آفرینش زرتشتی، اسطورهی مانوی آفرینش انسان هم خلقت زن و مرد را شرح میدهد.
اسطوره مانوی آفرینش:
اسطوره مانوی آفرینش انسان از آنجا آغاز میشود که دیوان از دیدن دوشیزه روشنایی و نریسه ایزد به فکر ساختن نمونههایی از آنان افتادند. اما این آفرینش را به شهوت و همخوابگی آلودند و از این شهوترانیهاست که اولین زن و مرد متولد شدند. این اسطوره تولد انسانی را در فضایی عفن تشریح میکند:
«پس آن مَزَن و اَسْرِشْتار، نَر و ماده، همهی [دیوانِ دیگر] را شهوت و همخوابگی آموختند. و [آن دیوان] با یکدیگر همآغوش [شده]، آمیزش کردند و فرزند از ایشان زاده و پرورده شد. و فرزند خویش را [به] آن دو اَسْرِشْتار، نر و ماده، شیرپیکر، آزْجامه و هوسانگیز دادند. و اَز آن فرزند را خورد و آن دو مَزَن، نر و ماده. را به شهوتورزی و همخوابگی واداشت، و [ایشان] با یکدیگر همآغوش [شده و] آمیزش کردند و آن [حاصل] آمیزش را که آن [دو اَسْرِشْتار] از آن فرزند مَزَنان و اَسْرِشْتارانی که [آز] خورده [بود]، پوشیدند، آن [حاصل آمیزش] را [اَز] با هوس خویش شکل بخشید، و تن یک نرینه را با استخوان، پی، گوشت، رگ و پوست بساخت.
و از آن روشنی و درخشش ایزدان، که از نطفه و [از] آغاز [با] آن فرزند مَزَنان (غولان) آمیختهشده بود، آن را بدان تن، [همچون] جان اندر بست. او آز و هوس، شهوت و همخوابگی، دشمنی و بدگویی، رشک و بزهگری، خشم و ترشرویی(؟)، کجخلقی(؟) و بیهوشی، و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغزنی، راهزنی(؟) و بدکرداری، خیرهسری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهیدستی و نیازمندی، بیماری و پیری، تعفن و دزدی خویش را در [آن تن] به وجود آورد.
رشک و بزهگری، خشم و ترشرویی(؟)، کجخلقی(؟)، و بیهوشی، و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغزنی، راهزنی(؟) و بدکرداری، خیرهسری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهیدستی و نیازمندی، بیماری و پیری، تعفن و دزدی خویش را در [آن تن] به وجود آورد.
و آن چند سخن و آوای آن مَزَنان [غولانِ) سقطشده را، که آن تن را از آنان ساخته بود. به آن آفریده داد تا همهگونه سخن گوید و [همانند] آن چهرهی نر ایزدان (نریسه ایزد) که او (آز) از گردونهی [خورشید] دیده بود، آن انسان را نیز به [صورت] وی (نرسیه ایزد) شکل بخشید و ساخت. و نیز از فراز، از آسمان، از مَزَنان و اسرشتاران و اختران (بروج) و اباختران (سیارات)، گره و پیوند بدو پیوست، که از مَزَنان و اختران، خشم، شهوت و بزهگری بر او ببارد و اندیشهاش را بیاکَنَد، تا درنده [خو]تر و غولآساتر، آزمند و شهوتپرست باشد. و چون آن آفریدهی نر زاده شد، پس بر او نام "نخستین انسان" نهادهشده، که خود گهمرد [است].
و سپس آن دو اسرشتار (دیو بزرگ) نر و مادهی شیرپیکر، دیگر بار از همان فرزندِ یاران خوردند، آکنده از شهوت و همخوابگی شدند، و با یکدیگر همآغوش [شده]، آمیزش کردند.
و آن آز، که ایشان را از آن فرزند مَزَنان (غولان) که خورده [بودند]، آکنده بود، دیگر بار [به] همان گونه تنِ دیگری را ماده، با استخوان، پی، گوشت، رگ و پوست شکل بخشید و ساخت. و از آن روشنی و درخشش ایزدان که از نخست، با آن فرزند سقطشدهی مَزَنی آمیختهشده بود، او به آن تن نیز جان اندر بست و آز و آرزو، شهوت و همخوابگی، دشمنی و بدگویی، رشک و بزهگری، خشم و ترشرویی(؟)، کجخلقی(؟) و بیهوشی و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغزنی، راهزنی(؟)، و بدکرداری، خیرهسری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهیدستی و نیازمندی، بیماری، تعفن و دزدی(؟) و همهگونه بددینی و بزهگری خویش را در [او] بیش بساخت و بیا کند که [در] گهمرد.
و آن سخن و آوای همهی آن سقطشدگان مَزَنی، که از آنان، [نخستین مرد و زن را] ساخت، آن را نیز به آن ماده داد، که او نیز و [همانند] آن چهرهی زنپیکر ایزدان که او (دیو آز) از گردونهی [خورشید] دیده [بود]، او (ماده) را نیز [به صورت وی] شکل بخشید و ساخت و نیز از آسمان، از اختران و سیارات، گره و پیوند بدو پیوست، که از سوی مَزَنان (غولان) و بروج، خشم، شهوت و بزهگری بر او ببارد و اندیشه[اش] را بیاکند، و درنده[خو]تر و بزهگرتر، شهوی و شهوتپرست باشد. و آن مرد را با شهوت بفریبد، و از آن دو آفریده، مردم در جهان زاده شوند، و آزمند و شهوی باشند. و خشماوند و کینهور و ناآمرزیده رفتار کنند، و آب و آتش، درخت و گیاه را ضایع کنند و آز و شهوت را بپرستند، و کام دیوان را برآورند و به دوزخ شوند.
پس چون آن آفریدهی مادهزاده شد، آن گاه آنان [او را] زن پرفرّه نامیدند که خود مُردیانه است.
و چون آن دو آفریده، نر و ماده، در جهان زاده و پرورده و بزرگ شدند، پس آز و دیوانِ اسرشتار را بزرگ شادی بود. و آن سالار اسرشتاران انجمن مَزَنان و اسرشتاران کرد. و به آن دو انسان تخمه گفت که من زمین و آسمان، خورشید و ماه، آب و آتش، درخت و گیاه، دد و دام را برای شما آفریدم، که اندر جهان بدان خوش باشید خرم گردید و شاد بوید و کام مرا برآورید.
و اژدهایی مَزَنی (غولآسا) و سهمگین را نگهبان آن دو فرزند کرد، [بدان اندیشه] که: "آنان را بپاید و کس را نگذارد که [ایشان را] از ما دور کند. چه این مَزَنان (غولان) و اسرشتاران (دیوان بزرگ) از ایزدان میترسند و بیمناکاند، که مبادا بر ما آیند، ما را زنند، یا ما را در بند کنند. چه آن دو فرزند به چهره و پیکر ایزدان شکل گرفتند و ساخته شدند.
پس چون آن نخستین انسان (گهمرد) و زن پرفرّه (مُردیانه)، مرد و زنِ نخستین، بر زمین هستی آغاز کردند، آن گاه آز در ایشان بیدار شد. آنان سرشار از خشم شدند، و آغاز کردند چشمه[ها] را انباشتن و درخت و گیاه را ضایعکردن، و با خشم فراوان بر زمین راهرفتن و شهوانیشدن. آنان از ایزدان نترسند، و این پنج امهرسپند را، که جهان به واسطهی آنان استقرار دارد، نشناسند و آنان را بیوقفه بیازارند.»[9]
فضای آفرینش انسان در اسطورهی مانی آنچنان آلودهی اهریمن است، که اثری از بازماندهی روانهای نورانی ایزدان، که به گفتهی اسطوره در بدن دیوان و اهریمنان باقیمانده نمیگذارد. در این فضای آلوده به انواع زشتیها وضعیت مردیانه بسیار بدتر است. زیرا در آن داستان عیسای درخشان گهمرد را نصیحت میکند و او را از زن پرهیز میدهد. عیسای درخشان کاری به مردیانه ندارد، مردیانه نیز با دیوی میامیزد و از او صاحب هابیل و قائن میشود و بعد از کشتهشدن هابیل به دست قائن با آموختن جادو از دیو گهمرد را فریب میدهد، با او میآمیزد و از او صاحب فرزندی به نام شیث میشود.
داستان معجونی از خواهشهای مردیانه و پرهیزهای گهمرد است. این اسطوره را شاید میتوان یکی از بدبینانهترین اسطورههای آفرینش انسان و خصوصاً آفرینش زنان دانست؛ که نشاندهنده تأثیر عمیق آن از اسطورهی یهودی آفرینش آدم و حوا و فریبخوردن آدم توسط حواست.
همچنین این اسطوره نشاندهندهی تأثیر فرهنگ پدرشاهی آریایی بر اساطیر ایران است؛ ایرانی که در آن فرهنگ عیلامی با سنت مادرشاهی زندگی میکردند و در تمام قوانین آن احترام به حقوق زن حتی پس از دوران مادرشاهی نیز وجود داشته است.
[1]- لاهیجی ـ شهلا و مهرانگیزکار، شناخت هویت زن ایرانی، ص 122.
[2]- همان منبع، ص 122.
[3]- اوستا، جلد اول، یشتها، ص 427.
[4]- همان منبع، ص 423.
[5]- اوستا، جلد دوم، ویسپرد، ص 563.
[6]- بندهش، ص 81-80.
[7]- بندهش، ص 83-82.
[8]- بندهش، ص 83.
[9]- اسماعیلپور ـ ابوالقاسم، اسطوره آفرینش در آئین مانی، ص 146-143.
نقش عناصر مؤنث در ادیان ایران باستان با تأکید بر نقش زن در اوستا - قسمت اول
آزاده مدنی
پیشگفتار:
باورهایی که در مورد زنسالاری یا مردسالاری اقوام وجود داشته و دارد بیش از آنکه به ساختمان فیزیولوژیک بدن انسان یا کارکردهای ذهنی و معنوی او ارتباط داشته باشد، نتیجه اقتصاد و قدرت مادی است. زیرا که چه در آئین ما اسلام، چه در زرتشت و چه در اکثریت اقوام عالم آنجا که سخن از خلقت و اهداف معنوی آن است همواره زن و مرد در کنار یکدیگر قرارگرفته و توأمان به آنان خطاب میشود:
«ای هوشمندان!
بشنوید با گوشها [یِ خویش] بهترین [سخنان] را و ببندید با منش روشن و هر یک از شما ـ چه مرد، چه زن ـ پیش از آنکه رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد، از میان دو راه، [یکی را] برای خویشتن برگزینید و این [پیام] را [به دیگران] بیاموزید.»[1]
اما در بستر تاریخ و زمانه است که قدرتهای مادی، نص ادیان را نیز مورد خدشه قرار داده، با تغییر محتوا و ماهیت دین آن را از مسیر راستین فاصله انداخته، مطابق مطامع سودجویانهی خود تغییر میدهند. هرچند این داستان در جایجای تاریخ تکرارشونده است، اما بالتبع در هر بستری ویژگی خود را داشته و بررسی جداگانه میطلبد.
در این پژوهش نگاه به زن و نقش و عوامل مؤنث در ایران به عنوان یکی از قدیمیترین تمدنهای عالم مورد بررسی است.
در این بررسی ابتدا جایگاه دینی زنان و سپس جایگاه اجتماعی ناشی از دیدگاه مذهبی در مورد زن مورد توجه واقع میشود. در آخر با نگاه جزئیتری به اوستا به عنوان کاملترین سند مکتوب از تمدن ایران باستان، جایگاه زن و عناصر زنانه مورد بررسی و سپس آسیبشناسی قرار میگیرد. پیشاپیش از پراکندگی مطالب که به دلیل تلاش برای مختصرکردن متن بوده عذر میخواهم.
فصل اول: خدابانوان
این که خدایان اولیه که بودهاند و چگونه دست به آفرینش زدند، دقیقاً به الگوهای اندیشهای انسانها در دورانهای مختلف بازمیگردد. گاهی، مانند ادیان پیشرفته آفرینش با کلمه کُن و از عدم آغاز میشود و گاه آفرینش به معنای نظمدادن به بینظمیهاست. گاه آفرینش با یگانه خدا آغاز میشود و گاه جفت آسمانی مسئول خلقت هستی هستند. در آفرینش یکتا خدا، گاهی او مذکر است و گاه دوجنسی و به ندرت مؤنث میشود. در جفتهای آسمانی گاه اهمیت خدا مذکر بیشتر و گاه ارزش خدای مؤنث افزونتر است. چیزی که هست همهی این باورها ارتباط مستقیم با وضعیت، اقتصاد و فرهنگ مادی اقوام دارند؛ خصوصاً در مورد مذکریا مؤنثبودن خدای متعال(برتر) ارزش اقتصادی (که کشاورزی و در اختیار زنان است یا نه) دارای اهمیت ویژهای است. اما در مورد اینکه جفت خدایان آفریننده، چگونه معرفی میشوند میتوان گفت که عموماً خدای مذکر سمبل آسمان و خدای مؤنث سمبل زمین است. این مسئله تنها در مورد مصر باستان متفاوت میباشد و در آنجا آسمان سمبل خدای مؤنث یا الهه Nut بوده و خدای مذکر Gebb نشان زمین بوده است. اما دلیل اینکه زمین نشان خدای مؤنث است را الیاده چنین شرح میکند:
«یکی از نخستین تجلیات الوهیت زمین، من حیث زمین و خاصه به عنوان قشر زمین (telluriqe) و ژرفای زمین (chtonien)، ’مادری‘ زمین، و توانایی پایانناپذیرش در بردادن و بارگرفتن و زاییدن بوده است. زمین پیش از آنکه الهه ـ مادر و خدای باروری تلقی شود، مستقیماً به صورت مادر عظمی، Tellus Mater بر آدمی الزام شده است.»[2]
از نظر الیاده مام زمین پیشتر از مادر ـ خدای کشیشهای برزیگری وجود داشته است. درواقع انسان پیش از دانستن دلایل فیزیولوژیک بارداری، همانطور که بارداری زنان را نه از نطفهی مردان بلکه در پی تماس زنان با اشیاء و جانوران پیرامونی و جاگیری نطفه کودک در شکم مادر میدانستهاند، میاندیشیدند که زمین نیز دارای همان استقلال در آفرینش است. همین سبب میشود که اهمیت خدایان مؤنث در آن زمان بیشتر باشد، زیرا که آفرینش تنها بر دوش آنان بود. با کشف علل فیزیولوژیک بارداری جایگاه خدایان مذکر و مؤنث تغییر کرد. البته این به معنای پایینرفتن ارزش الههها نبود؛ زیرا هنوز خصوصاً در اقدام کشاورز زمین و زن حکم زایندگی و نانآوری داشتند.
کمکم با تغییرشکل معیشت این باورها نیز تغییر یافت و خدایان مذکر جایگاه خدایان مؤنث را اشغال کردند. در این زمان است که کمکم این الهها با داشتن نقشهای همسر (حتی غیرهمسر) از محتوای پرارزش خود خالی میشوند و به مرتبهی پایینتر نزول میکنند. در این بخش به معرفی مختصر برخی از این الههها در اقوام ایران خواهیم پرداخت.
پینیکیر:
در رأس پانتئون عیلامیان قدیم و جدای از خدایان دیگر این الهه از جایگاه بسیار ویژهای برخوردار بوده؛ او را فرمانده آسمان وصف کردهاند و خدابانوی ویژه شهر شوش بود. به نظر میرسد که پینیکیر بزرگ مادر اولیه عیلامیان بوده است. برخی معتقدند کیریریشا ایزدبانوی مورد پرستش در لیان در واقع همان پینیکیر است، اما برخی برای او شخصیت مستقلی قائل شدهاند.
کیریریشا:
این خدابانو در جنوبشرقی عیلام در محلی به نام لیان که بوشهر امروزی است مستقر بوده است. کمکم این ایزدبانو به شوش نیز رخنه میکند و در شوش به او لقب غرورآمیز مادرخدایان و بانویی که از همه پرستاری میکند را میدهند و در کنار پینیکیر و پرتی (که محل پرستش آن در کوههای شرقی انشان بوده) پانتئون عیلامی را تشکیل میدهد.
تندیسها و پیکرکهای بیشماری گِلی که از الههای برهنه یافتشده که پستانهای خود را به دو دست گرفته نمایشی از حضور قدرت پینیکیر و کیریریشا است. البته با وجودی که این الهه در سراسر عیلام محترمبوده اما عیلامیان در هر استان الهههای بومی خود را نیز میپرستیدند. هومین که بعدها در رءس خدایان عیلامی قرار میگیرد را همسر کیریریشا و پینیکیر دانستهاند. همچنین اینشوشینک، از خدایان شهر شوش و قاضی مردگان در گور را نیز همسر الههی کیریریشا گفتهاند.
الهههای دیگر عیلامی:
علاوهبر الهههای مادر در عیلام ایشینکرب، لگمر، نرونت و سیشوم نیز از دیگر الههها هستند که ایشینکرب و لگمر را الههی مردگان دانستهاند و نرونت نقش الهه پیروزی را بازیمیکرده و سیشوم نیز الههی محافظ کاخ خدایان بوده است.
ناهید:
یکی از مهمترین خدابانوان ایرانی آناهیتا یا ناهید است. این خدا که از آیین میترائیسم وارد دین زرتشت نیز میشود به نظر میرسد نسبت به میترائیسم نیز متقدمتر است. زیرا در یک آئین پدرسالارانه نمیتوان چنین الههی قدرتمندی را یافت. ناهید ایزدبانویی همارز مهر بوده است که او را ایزدبانوی ایشتار اکدی و نین لیل آشوری یکی دانستهاند. همچنین ایزدبانوی ننه بابلی نیز شباهتهایی با ناهید داشته است. از نامهای دیگر ناهید میتوان از آناهیتی[3] (آن کس که پاک است)، آنایتی[4]، آناهیت[5] و آناهید[6] نیز نام برد. همچنین هرودوت معتقد بوده است که این ایزدبانوی آسمانی، همان است که آشوریان آن را آفرویدیت میلیتا[7] و عربها آن را الی لات[8] مینامند. آرتیمس یونانی را نیز شبیه او دانستهاند. نام او در اوستا به صورت ارد ویسور اناهیتا آمده که به معنی رودخانهی قدرت پاک است. در واقه مهمترین خویشکاری ناهید را میتوان همان خصلت خدایی او بر آبها دانست. هرچند در بخش اوستا به این ایزدبانو پرداختهشده، اما به دلیل اهمیت بیش از اندازهی آن حتی قبل از زرتشت به او جایگاهی بسیار خاص در بین خدابانوان ایران میدهد. در واقع میتوان ناهید را مهمترین و مشهورترین خدابانوی ایرانی دانست. در آئین میترائیسم ناهید را دوشیزهی مادر مهر خواندهاند. این جایگاه ناهید باعث شده است که بعدها در مسیحیت بسیاری از پرستشگاههای خود را با نام مادر عیسی، مریم عذرا بنامند. زیارتگاههای بسیاری برای او در ایران، آسیای صغیر، یونان، دمشق، بابل و شوش وجود دارد. او در ارمنستان نیز به عنوان یکی از مهمترین ایزدبانوان ستایش میشده است. پرستشگاههای او را عموماً در نزدیک آبها میساختند. معبد او در ایران برای زنان دیر به حساب میآمده است.
دیگر خدابانوان ایرانی:
مهمترین خدابانوی زرتشتی در قسمتی که به اوستا اختصاص دارد شرح میشوند. اما در آئین مانوی نیز ایزدبانوانی یافت میشود که از مهمترین آن مادر زندگی، روحالقدس و دوشیزه روشنی میتوان نام برد.
هرچند پانتئون ایزدان مانوی پیچیده و گاه خویشکاریهایشان مبهم است، اما میتوان گفت که روحالقدس را ظاهراً همسری برای پدربزرگی میشمردند و مادر زندگی را آفرینندهی نخستین موجودات مثل هرمزدبغ یا انسان نخستین و امهرسپندان بوده است. دوشیزه روشنی از آفرینشهای سوم پدرزرگی داشته که گاه به صورت دوازده دوشیزه ظاهرشده، درواقع یاریگر نریسه ایزد بوده است. البته جایگاه زنانه در ادیان متأخر چون دین مانوی بسیارضعیف است و دیگر نشانی از قدرت مادرخدایان بزرگ در آنها وجود ندارد.
خدایان دوجنسی:
اما در آئین زروانی و زرتشتی در ایران جایگاه ویژهای وجود دارد که مختص خدایی دوجنسی است. این خدایان جایگاه متعالیتری نسبت به خدایان صرفاً مذکر یا صرفاً مؤنث دارند و در حقیقت مرحلهی کمال خدایی بهحساب میآیند زیرا که هم از جنبههای فاعلی و هم از جنبهی قابلی بهره بردهاند.
زروان:
این خدا هم خدای متعالی آئینی به نام زروانی است و هم در اسطورههای زرتشتی گاه نقش خدای متعال را ایفا میکند. او که خدای زمان نیز محسوب میشده، پدر و مادر هرمزد و اهریمن، همزمان است. که از هزارسال لِزش او هرمزد و ازتردیدش اهریمن تولد یافتهاند. در گزیدههای زادسپرم و بندهش نقش او در اساطیر زرتشتی به خوبی توصیف شده. اما در اساطیر زروانی او گاه خدای پدر محسوب میشده و دارای همسر بوده است.
اهورامزدا:
گاه همان نقش زروان را در اساطیر زرتشتی به اهورامزدا دادهاند و او را هم مادر و هم پدر هستی به حساب آوردهاند. در بندهش میآید:
«آفریدگان هرمزد به مینوئی آنچنان پرورده شدند که بیاندیشه، ناگرفتن و بیجنبش، چون منی به تری ایستادند. پس از تری آمیختگی بود، بمانند منی و خون پس از آمیختگی بارداری بوده بمانند دشتک. پس از بارداری بخش شدن بود، چون دست و پای. پس از بخششدن فروشدگی بود، [چون] چشم، گوش، دهان. پس از فروشدگی چَندِش بود و [آن] هنگامی که به جنبش ایستادند. اکنون نیز به گیتی [کودکان] بدان شیوه در شکم مادر پدید آیند و زایند و پرورش یابند. هرمزد را در آفرینش، مادری و پدری آفریدگار است؛ زیرا هنگامیکه آفریدگان را به مینوئی پرورد، آن مادری بود و هنگامیکه [ایشان را] به صورت مادی آفرید، آن پدری بود.»[9]
الهههای بودایی و داکینی
آزاده مدنی
نمیتوان گفت که الهههای بودایی چندان تفاوتی با الهههای هندویی دارند. البته برخی از آنان در منظر بودیسم چشمگیرتر میشوند که برخی از الهههای پیش از ودایی خصوصاً در آیین تانترایی بودایی از این دستهاند. برخی از الهههای مشهور بودایی عبارتند از:
یاکشی یا یاکشینی[1]
این الههها همراه با یاکشهها[2] جفتشان، از ایزدان باروری پیشآریایی هستند که آنها را بیشتر در صورتهای جفتگیری یا در اوج لذت جنسی در حاشیهی استوپاها ترسیم کردهاند. این ایزد و ایزدبانو نشان از تواناییهای بیحد و پایانناپذیر جنسی دارند.
پراجنا پارامیتا[3]
این الهه درواقع تجسم خرد است. در آیین تانترا مؤنث نماد فرزانگی است که البته به مثابهی نقشی پذیرنده و منفعل است. این نقش آن آمیزهی تسلط و فرزانگی درونی را در میان زیباترین نقشهای مؤنث در آسیای دور بوجودآورده که غالباً ترسیمگر بخت و اقبال خوش است. البته پراجناپرامیتا تبدیل به آموزهای معنوی به نام پراجنا شده که بیانگر اصل همسانی و وحدت است.ویملهکرتی شخصیت بودایی میگوید:
«پراجنا مادر بودیستوه و اوپایا پدر اوست، هیچ رهبر بشری نیست که زادهی این دو نباشد.»[4]
ماریچی[5]
الماس ماده خوک بودایی، الههی بزرگی که در وسط نیلوفر نشسته و هفت خوک او را احاطه کردهاند. او میدرخشد و چون خورشیدی شادان است.
بهاسوندرا[6]
الههی تبتی که تعلق به رفاه و رونق و خوشبختی دارد.
بودهی پالین[7]
الههی جنگلی است که به شکل ببر ظاهر میشود و در میان جنگلهای هند آواره است.
کوندالینی[8]
الههی درونی است که قدرتها و انرژیهای معنوی انسان اعم از زن یا مرد را نشان میدهد. او معمولاً به شکل ماری که سه و نیم بار در خود پیچیده، ترسیم میشود. انرژی این الهه واسطهی بین بدن، ذهن و روح است و قرارگاه آن در پایهی ستون فقرات میباشد. با بیدارشدن کوندالینی، این انرژی وارد کانال اصلی بدن ظریف میشود و از آن بالا رفته، چاکراها را روشن میکند. این الهه سمبلی از شکتی نیز هست. راههای استفاده از انرژی آن، در انواع یوگاها ذکر شدهاند.
کیچی جوتن[9]
مادر خدای ثروت و زیبایی و یکی از محبوبترین خدایان مؤنث ژاپن است. این مادر خدای بودایی که تا حدودی شبیه یک بودا ترسیم میشود، احتمالاً ریشه از کیشهای باروری پیشبودایی دارد.
لاما[10]
لغت تبتی لاما، با اینکه به نظر تصویری مردانه دارد، ولی درواقع بالاترین صورت مادرانه تلقیشده و پیشینهی لغوی آن، حتی به پیش از بودا برمیگردد. در لغتنامه آن را به روح مادر تقسیم کردهاند. هجای اول آن لا، نشانهی برتری و هجای دوم آن ما، نشانه مادری است.
شکتی[11]
در هند همهی هستی برهمن خوانده میشود که اسمی خنثی است، اما خالق هستی یا الهه زندگیبخش و مادر صورتها شکتی است. البته الههی شکتی نام همسران شیوا هم میباشد، که تصویری متفاوت از زنان مختلف را ارائه میدهند. از کالی سیاهرنگ گرفته تا دورگا و لوکشمی. کوندالینی را هم جزو شکتیها معرفی کردهاند، که میتوان گفت شکتیِ در وجود انسان است. شکتی کلمهای به معنای توانا است که بوجودآورنده و موجب بیدارشدن انگیزهها میشود. او را مادر هستی، سرچشمهی پدیدهها و غالب و نمونهی هرچیز میدانند. ریشهی او در برهمن است. کوندالینی یکی از جنبههای شکتی است. که انسان را به سوی روشنایی رهبری میکند. جنبهی دیگر شکتی مایا است که مسیر انسان را به طرف نفس، شهوت و خودخواهی میکشاند. در تبت به شیطان مؤنثی اعتقاد داشتند که باید معابد را بر بازوان خیالی او میساختند. ممکن است این اشاره به صورت نفسانی و منفی شکتی داشته باشد. در وجود انسان آمیزش عشق و خرد در سیمای شیما و شکتی هارمونی تعادل را بوجود میآورد. این مسأله را با تناکح شیوا و شکتی در برخی انواع یوگاها در ناحیهی ساهاسارا یا تاجسر نشان میدهند.
داکینی
داکینی اصطلاحی است که از قرن چهارم یا پنجم قبل از میلاد در دستور زبان سانسکریت وجود داشته است. این اصطلاح اشاره به الههگان دونپایهای داشت که ملازمان کالی الههی هندویی بودند. البته این اصطلاح در شکل جدید با ظهور در شاخه تانتریک بودا در قرن هشت میلادی اهمیت بیشتری یافت. ریشهی این لغت dai سانسکریت به معنای پروازکردن است. این لغت با دو اصطلاح mkha' 'gro و خاندرورنا وارد فرهنگ تبتی نیز شده است. اصطلاح mkha' 'gro به معنای رقاص آسمان است که به نظر معنای مشابه با همان لغت داکینی دارد. داکینیها یکی از سه گروه مؤنث یوگینی، داکینی و لاما هستند. در تبت داکینی هم موجودی است انسانی، که میتواند معلم بودایی باشد و هم ایزدبانوی ارواح طبیعت است. داکینیها را به دو دسته گنوسی و گوشتخوار که دو جنبهی مثبت و منفی داکینی هستند، تقسیم میکنند. البته این دو جنبهی داکینی میتوانند خود را تغییر دهند و گاهی جنبهی مثبت، منفی و منفی و مثبت گردند.
اما داکینی در تانترا سمبلی نوعی برای زن است. در پراجناپرانیتاسوترا آمده است:
«از زن مپرس. او را همجا بستای. از نظر ماهیت حقیقیاش او بهگوتی است، کمال فرزانگی؛ در این جهان بهگوتی صورت زن را به خود گرفته است.»[12]
برای داکینیهای انسانی آگاهی خلاءبودن همه پدیدهها، بزرگترین دانش است و مهمترین ویژگی او ماهیت منفعل و پذیرایش میباشد. این ویژگی او توسط نمادهای دریاچه، چاه، گلدان خالی و یونی (زهدان) بارها به تصویر کشیدهشده است. این مسأله تا به آن اهمیت است که فرایندهای عرفانی در تانترا ماهیتاش را از پذیرندگی جنسی زن میگیرد. ارتباط زن به عنوان داکینی و مرد به عنوان گورو در مراسم عبادی با آیینهای جنسی همراه است. هرچند تمام زنها ممکن است ویژگیهای ایدهآل داکینی را نداشته باشند اما یوگینها و گوروها باید در مراسم آیینی آنان را در حد یک ایزدبانوی داکینی به حساب آورند.
گاهی اعضاء تازهوارد به یک حلقهی تانترایی باید یک داکینی (که میتواند همسر ایشان باشد) را به گوروی یا استاد خود تقدیم نماید. با این کار او احساسات و عواطف مادی خود را خدشهدار میکند و قدرشناسی خود را نسبت به گورویی که او را پذیرفته نشان میدهد.
اما بیشک در اصل داکینیها ایزدبانوانی بودهاند که در سیمای اولیه خود جزء الهههای گوشتخوار ملازم کالی بشمار میرفتند. به همین دلیل است که در تانترای هندو یوگین گاه بیحرکت التماس میکند که الهه قلباش را که نماینده وجود اوست بِکَند و با او یکی شود. اما در بین بودائیان گفته شده هنگامیکه بودا این الههها را از خوردن گوشت منع کرد، آنان به او اعتراض کردند که ماهیت زندگیشان به خوردن گوشت بستگی دارد. به همین علت بودا به آنان گفت که آلودگیهای قلبهای مردان را بخورند. همین سبب میشود که این الههها در رابطهی مستقیم با حیات معنوی قرار گیرند.
برخی از داکینیها عبارتند از:
تارا[13]
تارا را مادر بودیستوها میدانند و آن را تاراماتا (مادر تارا) میخوانند. گاهی او را همسر سریس[14] و گاهی او را همسر اولکیتیشوره[15] میدانند. او الههی منجی پیش از بودایی است که آثارش از هند تا ایرلند وجود دارد. به همین علت الههی زمین هند و اروپایی دانستهشده. مراسم مختلفی که شامل اعمال جنسی است به او منسوب میشود. شاید بتوان گفت که او از محترمترین الهههای پیشودایی است. علاوهبر اینکه همسر و مادر بودیستوههاست، خود نیز بودیستوه میباشد. تارا بر جهان زیرین یا عالم ارواح، زمین، آسمان، تولد، مرگ، تجدید حیات، عشق، جنگ، فصلها، چرخهی ماه و هرآنچه زنده است و رشد میکند، حکومت مینماید. گاهی تارا را به رنگ سبز نشان میدهند که وابسته به طبیعت میشود، اما معمولاً باریک اندام، زیبا، با پوستی سفید، چشمانی آبی و موهای بلند طلایی است. علاوهبر سبز قرمز، سیاه یا آبیتیره نیز میتواند باشد. او همچنین الههی دگرگونی معنوی است. به همراه شکتی از بزرگترین الهههای تانترایی است. گاهی او را یکی از قالبهای شکتی، و انرژی کیهانی نیز دانستهاند که زنجیرههای کیهانی با باز و بستهشدن چشمهایش ظاهر و ناپدید میشود. بالاخره برطبق عرفان تانترایی وحدت با او مانند شکتی در لحظهی مرگ رخ میدهد.
داکینی شعلههای آتش
این داکینی روح مردگان را تسخیر و آن را تعالی میبخشد. زمین رقص او را ماندالای قلب دانستهاند. پایین این ماندالا، نیروهایی وجود دارد که روح مردگان را مقید میکنند. با رقصیدن او بر روی اجساد مردگان شعلههای آتش برمیخیزد و ویرانی میزاید. او همانقدر که خیرخواه است، خطرناک نیز میشود. گفتهشده مراقبهکنندگان و یوگینها باید از آثار قدم او پیروی کنند.
داکینیهای ساتور به دست
انواع مختلفی از داکینیها در اشکال مختلفی وجود دارد که در دست راستشان ساتور دارند. این ساتورها عموماً سمبلی از وسایل بریدن عیوب شهوت، خشم، هیجان، غرور، نادانی و شک است. گاه در برخی از آنان، در دست دیگر، نیز جمجهای وجود دارد که برای قبولاندن پایان وجود است که خود اساس هستی را میسازد.
بودیستوههای مؤنث
برخی از بودیستوهها در چین یا ژاپن تغییر جنسیت دادهاند و به صورت الههها درآمدهاند. از آنجمله میتوان از کوان ـ یین الههی مهربان و محبوب مردم چین و زوجهی کوانون در ژاپن و بودیستوهی کیشیتیگربهه نیز در چین با نام تی ـ تسانگ و در ژاپن به نام جیزو نام برد که در دو نوبت به صورت زن تجسمیافته که از محبت دلسوزانهی او به زنان باردار هنگام وضعحملشان این موضوع آشکار میشود. البته باید دانست که همسران بودیستوههای مرد، خود بودیستوه بهحسابمیآیند. همانطور که تارا همسر بودیستوه و مادر او است.
الهههای خوشیمن
پنج الهه که جنبههای مثبت داکینیها هستند وجود دارد و جزء خانوادهیی از داکینیها محسوب میشوند که مطلوب گوروها هستند. بودها داکینی که با علامت فضا مشخص میشود، کارماداکینی که علامت آن هواست، پادماداکینی که آتش آن را معرفی میکند، رانتاداکینی که مشخصهی آن زمین است و واجراداکینی که علامت مشخصهی آن آب میباشد.
اما تعداد داکینیها بسیار بیشتر است که در سطور بالا آمد. از آوردن نام آنها در این مختصر پرهیز میکنیم. تنها میتوان گفت که داکینیها روشنگرانی هستند که به شکلی شادمانه میپرند و میرقصند و احساس قدرت معنوی خود را منتقل میکنند. رقصهایشان پیچ و تابهایی بدوی است که خلصه و شور و هیجان ایجاد میکند. زبانشان دارای هجاهای سمبلیکی است که ظرفیت متعدد معنوی داشته و رمزگشایی آنها غامض و پیچیده است. آنان منابع الهام و وحیاند و تجسد غیرقابلاندازهگیری عشق و محبت میباشند. آنها به عنوان خدای شخصی چه از طرف مردان و چه از طرف زنان ستوده میشوند. این ایزدبانوان تنها به عنوان وجودهای فوقطبیعی ستایش نمیگردند بلکه ظرفیتهای درونی و الگوهای یک مراقبهکننده میباشند. درواقع میتوان گفت تصاویری از بودا هستند که مراقبهگر بنابر ظرفیت مراقبهاش به آن دست مییابد.
[1]- Yakshi or Yakshini.
[2]- Yaksha.
[3] - prajnaparamita
[4]- محمودی، ابوالفضل، راه بودیستوه، مجلهی برهان و عرفان، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات، سال دوم، شماره 5، ص 200.
[5]- Marici.
[6]-Bhasudra.
[7] - Buddhi Pallien
[8] - Kundalini
[9] - Kicijoten
[10] - Lama
[11] - Sakti
[12] - Santideva,Sadhu, Encyclopedia of Buddhist Tantra, Cosmo Publications, India, 2001, Volume 5, p:1237
[13] - Tara
[14] - Seryice
[15] - Avalokitesvara
جنبهی مؤنث در بودیسم با تأکید بر نگاه تانترا به زن
قسمت پنجم: زن در نگاه تانترا
آزاده مدنی
گفته میشود که شاخهای از بودا به پسرش رائول بدرا رسید و از طریق او به سریکرتی منتقل شد و ساراها نامی که برهمنزاده بود و مدتی در آئین برهمنی سلوک میکرد تعالیم بودا را سریکرتی دریافت نمود و از طریق ساراها این تعالیم ناگارجونا انتقال یافت و ریشهی تفکر بودایی تانترایی شد. از داستان او میتوان ریشههای توجه به زن را در آئین تانتراییبودایی یا وجرایانه مشخص نمود: گفتهشده ساراها که نام اصلیاش رائول بود و به خانوادهی بزرگ برهمنی تعلق داشت، تصمیم میگیرد شاگرد سریکرتی بودایی شود. او دانش پیشین خود را فراموش میکند و با خالی و تهی به سمت سریکرتی میرود و در کنار او سالها به یادگرفتن اندیشههای بودا میپردازد. روزی در مراقبه زنی را در بازار میبیند که باید استاد او گردد؛ او به بازار میرود و آن زن را مشغول ساختن تیر میبیند. زن ساراها را به این نام ملقب میکند و او را شماتت مینماید که با این که دانشهای برهمنی را کنار گذاشته به فلسفهبافیهای بودایی روی آورده است. ساراها شیفتهی زن شده و با او در قبرستان مشغول زندگی میشود. ساراها زن را به عنوان استاد خود میپذیرد. از منظر او زیبایی زن ظاهری نمیبود، بلکه جذبهش به خاطر داشتن روحی زیبا بود. عشق و زندگی ساراها با آن زن که از طبقات پایین جامعه میبود، مورد شماتت بسیاری قرار گرفت، اما ساراها با آن زن دوباره متولد شد. از آن پس اندیشهی تانترایی، معتقد گشت که آنچنان که یک زن انسان را متولد میکند، تولد دوبارهی سالک نیز به کمک یک زن حاصل میشود. آن زن به ساراها تانترا را تعلیم داد.
«در تعلیمات تانترایی مرد باید در مقابل زن بنشیند و آنقدر به او عمیق بنگرد، و او را بکاود، که آرزو و اشتیاق تماشایش، ناپدید شود و از وابستگی به صورت آزاد گردد. درواقع پیروان تانترا، آن را راهی برای رهایی از مسائل جنسی میدانند. از منظر آنان «در همان لحظهای که انرژی از گل و لجن آزاد شود، گل نیلوفر مرداب از میان گل سر بر میآورد.»[1]
در نگاه پیروان تانترا اگر انسان در اوج لذت جنسی آگاه و مراقب باشد، کلید گشایش درهای الهی است. در یک رابطهی جنسی است که انسان از گذشته و آینده فارغشده و در لحظه، به حال پرتاب میشود.[2] پیروان تانترا آیینهای جنسی را رابطهی معمول بین زن و مرد به حساب نمیآورند. آنها معتقدند که در کنار هم مثل دو فضای جدا از هم زندگی میکنند. مثل دو آزادی و دو قایق خالی.[3]
«تنها دو فرد میتوانند رابطه برقرار کنند
تنها دو آزاد میتوانند سوی هم آیند و یکدیگر را در آغوش بگیرند»[4]
از منظر معتقدان تانترا، رابطهی جنسی که فروترین مرحله از انرژی جنسی است، با آگاهی بیشتر به نیروی عظیم تمرکز و آگاهی میرسد. درواقع این نیرو مانند الماسی است که در گل افتاده. در این نگاه که جنسیت در رابطهی جنسی امری قدسی میشود، دیگر زن جایگاه پایینتری نداشته، و خطابها یکسان میگردد:
«هیچ مردی، زن را نمیفهمد،
هیچ زنی، مرد را نمیفهمد،
زیبایی باهمبودنشان همین است.»[5]
«دوست دارم زنان تا میتوانند زن باشند
چه در زنبودن کامل است که میشکفند
و مردان تا میتوانند مرد باشند
چه ایشان نیز در مردبودن کامل است که میشکفند
هنگامیکه این دو در دو قطب مخالف قرار گرفتند،
جاذبهی شگفت، مغناطیسی پر توان
بین ایشان برقرار خواهد شد.»[6]
در آیین تانترا مقام زن را بالاتر از مردان میدانند و او را برتر توصیف میکنند که البته این به معنای جایگاه اجتماعی برتر نیست بلکه حالت روحانی و روانی زن از منظر آنان در سطح کاملتری از آگاهی است. یعنی احساسات، عواطف و تکامل روانی او برتر است.
در تعاریف سلوک تانترایی کوندالینی که انرژی بیداری روحی است، در زن زودتر آشکار میشود. این انرژی که ذاتاً از جنس مؤنث است و در چاکرای مولادهارا قرار دارد، در زنان سریعتر بیدار میشود. همین سبب میگردد که زن از نگاه تانترا انتقالدهندهی اصلی انرژی باشد و مرد رابط این انتقال. در واقع نقش ابتکار از مرد به زن منتقل میشود. همین مسئله را در کیهانشناسی تانترایی نیز میتوان یافت. زیرا در آن شکتی خالق است و شیوا به عنوان خالق ستایش نمیشود. البته باید گفت این نقش به روابط جنسی نیز ختم نمیشود. بلکه تمام کار ویژههای روحانی زن در انجام آئینهای تشریفاتی مذهبی و دیگر سنن مورد توجه قرار میگیرد که یکی از مهمترین مظاهر آن مادربودن است. مادربودن و وابستگی به مادر در نگاه تانترا حس بودن در جهان است، نه زیست شخصی زن. مادر سرچشمهی زندگی ـ هم خودش و هم دیگری ـ پرورندهی بزرگ، و ویرانگر عالم تصویر میشود. که در واقع همان نقش کهنالگویی زمین در مقابل آسمان است. یا فیزیک در برابر متافیزیک. پیروان تانترا، از آنچه بودا گفت چنین میفهمند که حقیقت عالم تنها میتواند از طریق چهارچوب جسم فیزیکی فهمیده شود. در واقع اشتیاق به زن نیز، اشتیاق به جسم فیزیکی است که انسان از آن نشأتگرفته است.
«مادر مراقبهیی عظیم است.
مادری یکی از والاترین هنرهاست:
موجوی زنده را در خود میآفرینی
کار پیکرتراش با کار مادر ابداً همسنگ نیست
پیکرتراش تنها پیکری مرمری میآفریند
و نه کار نقاش،
شاعر،
خواننده،
و آهنگساز،
هیچیک با کار مادر همسنگ نیستند.
آنها همه با اشیائی بیجان بازی میکنند.
مادر والاترین شاعر،
چیرهدستترین نقاش،
تردستترین آهنگساز
و ماهرترین پیکرتراش است.
او خالق آگاهی و آفرینندهی خود حیات است.»[7]
[1]- اشو، آواهای شاهانهی ساراها، ترجمه هما ارژنگی، نشر حامی، چاپ اول، 1382، جلد اول، ص 91.
[2]- "در وجد جنسی زمان از حرکت بازمیایستد
من ناپدید میگردد و ذهن محو میشود.
در وجد جنسی، برای لحظهای تمام جهان از حرکت بازمیایستد
این حالت در مقیاسی به مراتب ژرفتر در وجد روحی پیش میآید.
وجد جنسی لحظهای
و وجد روحی ابدی است
وجد جنسی تنها بارقهای از وجد روحی را به تو نشان میدهد."
اوشو
[3]- همان منبع، ص 115.
[4]- اوشو، شورشی، ترجمه عبدالعلی براتی، انتشارات نسیم دانش، چاپ دوم، 1383، ص 194.
[5]- اوشو، پیوند، ترجمه عبدالعلی براتی، انتشارات نسیم دانش، چاپ دوم، 1383، ص 204.
[6]- اوشو، آفتاب در سایه، ترجمه عبدالعلی براتی، انتشارات نسیم دانش، چاپ دوم، 1382، ص 130.
[7]- همان منبع، ص 196.
جنبهی مؤنث در بودیسم با تأکید بر نگاه تانترا به زن
قسمت چهارم: تنترا جنبهی مؤنثگرای بودیسم
آزاده مدنی
تانترا از دو واژه سانسکریت اخذ گردیده: Tanoti به معنی توسعهدادن (گسترشدادن) وTrayate به معنای آزادکردن و رهاییبخشیدن؛ و تانترا که از این دو واژه گرفته شده، قدرت گسترش و توسعه شخصیت در جهت آزادگی و رهایییافتن از بندهای دنیایی است. توسعه در اینجا گذشتن از مرزهای خود است، گسترش تا بینهایت وجود؛ رسیدن خودآگاهی فردی به شعور و آگاهی جمعی برای کسب فردیتی برتر و متعالی و رهایی از انقیاد و بندگی گناهان بزرگ و مرگبار[1] که شامل شهوت، حرص، خشم، حسادت، تنبلی، طمعکاری و وابستگی میشود، که موانعی در مسیر تحقق بخشیدن به فردیت کمال یافته آدمی است. این هفت گناه بزرگ مکتب تانترا را میتوان با پنج منشاء تموجات ذهنی، که پاتانجالی[2]، به آن اشاره میکند، یعنی نادانی، خودآگاهی یا احساس انیت، شهوت، تنفر و دلبستگی به حیات قیاس کرد[3]. در واقع گناهان مرگبار و بزرگ تانترا، همان غرایز ابتدایی[4] بشر، در حالت کنترل و مهار نشده هستند.
همانطور که در اوپانیشاد از پنج قشر تعینات جسمانی[5] سخن به میان میرود، در تانترا توجه به چاکرا در اولویت قرار میگیرد که توجه آئین تانترا به عالم صغیر[6]یعنی انسان را نشان میدهد. اعتقاد پیروان تانترا بر این است که شناخت عالم کبیر[7] در گرو شناخت انسان میباشد؛ به همین علت است که در آئینهایی تانترایی شناخت جسم مقدم برشناخت روح است.
هرچند در یوگای رایج هند و دیگر آموزههای دینی هندیان کف نفس و ریاضت از بالاترین جایگاه برخوردار بودند، اما نمیتوان گفت که تانترا بدعتی ناهنجار در مسیر آئین هندوئیزم بود. پیشوایان هندی منطبق بر نگاهی واقع بینانه روشهای مباح چهارگانه را برای زندگی در نظر گرفته بودند که کاما[8]، ارتا[9]، دارما[10] و موکشا[11] را شامل میشدند. طبق این طبقه بندی انسان مختار بود که بین کامجویی و لذت، جستجوی مال و جاه، شریعت و اخلاق و رهایی و آزادی از چرخههای متوالی حیات یکی را برگزیند. پس با اینکه روش رایج عرفان هندی، ریاضت بود، اما مراتب پایینتر زندگی نیز مطرود نشده بودند. این طرز فکر، و دیرینه پرستش الهه مادر که پیش از ورود آریاییان مورد توجه مردم هند بود- و بعدها با ظهور دوباره خدایانی چون ویشنو[12] و شیوا[13] تا حدودی احیا شد- سبب بوجود آمدن تفکر تانترایی گشت. شاید بتوان گفت تانترا رنسانس هندوئیزم است که پیشتر از رنسانس مسیحیت رخداد.
تانترا تعالیمی برای رهایی از تن بود، اما نه با فراموش کردن یا مدفون کردن آن، بلکه با برآوردن نیازهایش و استفاده کردن از نیروی خلاّق آن. در دورانی که ارزشهای اخلاقی و طبقاتی هند تبدیل به صورتی بیخاصیت و گاه ظالمانه شده بود، تانترا علیه آن قیام کرد تا بیهودگی آن را به اثبات رساند. مناسک تانترا تمرد از تابوهای هندویی به عنوان وسیلهی روشنگری روحانی بود. اخلاق تانترایی ریاضت نبود؛ فرزانه حکیم مجاز بود که اخلاق متعارف را رعایت نکند به شرط آنکه چون حیوانی به بند شهوات نیافتد. در واقع از نگاه متون تانترایی اعمالی که موجب میشد، گروهی در آتش جهنم بسوزند، سالک را آزادی ابدی میداد[14]. نیرویی که برای همگان بندهای زندان تن بود، میتوانست نردبانی برای صعود به معرفت والا و رستگاری باشد. از نظر اندیشمندان تانترا، برای انسان عصر کالییوگا که در دنیایی غرق فساد و شهوت زندگی میکند، همین توجه و شناخت به روابط جنسی و غریزی است که میتواند به او نیروی غلبه بر شرایط حاکم را اعطا کند و او را به مسیر سعادت رهنمون باشد. در واقع آنچه بهطور معمول ناروا بود، در جریان یک مناسبت آئینی در شرایط کنترل شده اجرا میگردید. نباید تصور کرد که این شیوه جوازی برای فساد اخلاقی است، البته ممکن است به دلیل طبیعت و سرشت انسان مورد سؤاستفاده قرار گرفته باشد.
آئین تانترا توجه به زنان و جنبههای زنانه وجود را در میان قوانین مردسالار هند (پس از ورود آریائیان) احیاء کرد. قدرت زنانه یا همان شکتی که پیشتر توسط آئین شیوا مطرح شده بود، در متون تانترا نیز مورد توجه قرار گرفت. اصل مؤنث جلوهای دیگر از خود فرد بود و استمداد از آن، طلب وحدت اجزاء پراکنده وجود و از نو بنیاننهادن فردیتی راستین محسوب میشد. شناخت و بهرهوری از انرژی مؤنث وجود که یکی از مهمترین اهداف تانترا بود، در برخی از آموزههای یوگا از جمله یوگای کوندالینی محقق شد. در یوگای کوندالینی با تمرکز بر هفت مرکز لطیف و روحانی جسم، یعنی چاکراها، و پالایش آنها، جسم جنبهای قدسی مییافت و معبد عبادت متعال میشد. انسان با بیداری تدریجی چاکراها به سطح آگاهی بالاتری دست مییافت و با منطبقشدن با عالم کبیر به هدف غایی دست مییافت.[15]
آئین تانترا را نمیتوان تنها نظام دینیای دانست که به جنسیت و روابط جنسی نه با نگاه سلبی بلکه با نظرگاهی ایجابی نگریست و از آن برای تکامل روح انسان استفاده کرد. چه قبل و چه بعد از تانترا چنین نظامهایی وجود داشتند که برخی بر تانترا تأثیر گذاشتند و برخی از آن تأثیر گرفتند. یکی از مهمترین ادیانی که تانترا از آن تأثیر گرفت، پرستش شیوا یا خدای پشوپتی[16] به عنوان شهریار حیوانات بود.
پرستش الهه مادر که از عناصر بومی هند باستان بود و در آئین تانترا به صورت مادر الهی ظاهر شد، در تیرهی ماهایانای بودائی مبدل به مقام پراجیناپارامیتا[17] که عالیترین مقام فرزانگی است، گردید[18]. تانترا که حتی برروی جینیزم نیز اثر گذاشت، در زمانی که آئین بودا دچار اضمحلال شده بود، با آداب مختلف یوگا، سحر و جادو و فنون مختلف ریاضت تلفیق شد و به سرعت ـ خصوصاً در بنگال[19]ـ توسعه یافت[20]. این مکتب که به کالیکاکرا[21] مرسوم شد، اندیشه شکتی به عنوان نیروی عظیم مخفی و نهفته در عالم صغیر( بدن انسان) را از پیروان تانترا گرفت و با دین خود آمیخت. جان ناس برخی از معتقدات این آئین را تشریح کردهاست:
«مثلاً معتقد شدند که آدی بودا یعنی بودای عظیم، و دیگر بوداها و بودیستوهها، که اتباع اویند، همه هر یک زوجه و همسری در عالم مجردات دارند و نیز معتقد گشتند که هر زمان را بودایی مخصوص است به نام اولوکیته (خداوند صاحب زمان شبیه کوان- یین در چین، یه شرحی که گذشت) و او نیز زنی از جنس شیاطین دارد که به نام تارا[22] موسوم است، زنی سلیطه که در تبت همان اهمیتی را دارد که کالی و دورگا در هند دارند. پس از آن گفتند که در آسمان علوی پنج بودا وجود دارند و آنها هر یک در موقع خود به صورت انسانی مذکر یا مؤنث تجسم یافته، در روی زمین ظاهر میشوند که از آن جمله یکی گوتمه شاکیه مونی، بانی دین بودایی در هند است، که در عصر خود پدیدار گشت. هر فرد آدمی خاصالعقیده استعداد آن را دارد که با یکی از این بوداهای پنجگانهی آسمانی متصل و متحد گردد، به شرط آنکه اوراد و اذکار مقرر را تکرار کند، و بر نقش و تصویر آنها چشم دوخته، اتصالاً بر آن معبود علوی نظر نماید تا در آن فانی و مستهلک گردد. این در حقیقت همان وصول به مرتبهی نیروانا است که در دیگر مکاتب بودایی ذکر شده است.»[23]
مذهب بودایی تانترا در بنگال نماند و کم کم توسعه یافت، چنانکه پرستش روح علوی مؤنث به راهبان تبتی نیز اجازه مزاوجت داد و سبب شد تا مدتها روش تجرد را ترک کنند و با همسران خود در صومعهها و دیرها اقامت نمایند. این روش بعد از انقراض امپراطوری مغول توسط کسانی که با اصلاحات، شریعت معبد زرد را بنیاد نهادند منسوخ شد[24].
زناشوئی با اینکه در شریعت زرد منسوخ شد، اما در بین پیروان بودایی تانترا یا واجرایانه ادامه یافت و سمبولها و مناسک جنسی در بین اینان رایج شد. بطور مثال در سهجایانه یکی از شاخههای تانترا، دو شرط پیشین سعادت، یعنی شناسائی و داشتن روش را، با رمزهای واجرا(نر) و پادما یا نیلوفر(ماده) نشان میدادند و رستگاری در وصل این دو بود. در این آئین مرد و زن یوگی باید با یکدیگر یگانه میشدند. در جایی دیگر چهار سطح فهم تانترایی کریاتانترا[25]،چریاتانترا[26]،یوگاتانترا[27] و اناوترهیوگاتانترا[28] را با عشق بازی مرد و زن مانند میکردند. از کریاتانترا که تمرین آداب است به رد و بدل شدن نگاههای عاشقانه، از چریاتانترا که تمرین سلوک است به لبخندزدن، از یوگاتانترا که تمرین کوشش روانی است به گرفتن دست و از اناوترهتانترا که برترین تمرین وصل است به سرانجام عشقبازی تشبیه میکردند. در واقع تمام این تمثیلها نشان از نگاه دوسویهی تانترا داشت. ناگارجونا میگوید:
«وجود و طبیعت اشیاء از وابستگی دوسویی نشأت میگیرد و در خودشان چیزی نیستند.»[29]
در واقع تفکر ثنویتگرای تانترا عقل درککننده را صفت مونث و انفعالی بشر و عشق و شفقت را صفت فعال و مذکر انسان میدانست و معتقد بود که اتحاد این دو جریان سبب روشنشدن افکار میگردد.[30] همین مفهوم با گسترش بیشتری در معنایی وسیعتر شکل و خلاء را نیز شامل شد. آناکاریگا گوویندا کاهن بودایی در کتاب اصول تبتی میگوید:
«وابستگی شکل و خلّو (تهی بودن) نمیتواند، به مثابه حالتی منحصراً متضاد و دو جانبه درک گردد، بلکه باید آنها را تنها به عنوان دو چهرهی یک حقیقت که در کنار یکدیگر زیسته و همکاری دایمی یکدیگر هستند، استنباط کرد.»[31]
[1] - Seven Deadly sins
[2]- یکی از مکاتب یوگاست.
[3] - همین بحث در آئین بودا به شکل دوازدهگانههای بودا مطرح میشود که عبارتاند از:نادانی، تاثرات مذهبی، آگاهی، اسم و صورت، شش زمینه ادراک تماس حسی، میل، دلبستگی، هستی، تولد و پیدایش و مرگ.
[4] - klesas
[5] - این پنج قشر عبارتند از:قشر طعام(anna)، قشر دم حیاتی(prana)،قشر نفس و حس مشترک(manas)،قشر عقل(vijnana) و قشر وجد و شادی(ananda)
[6] - microcosme
[7] - macrocosme
[8] - kama
[9] - artha
[10] - dharma
[11] - moksha
[12] - Vishnu
[13] - shiva
[14]- همان منبع، ص 713
[15] -همان منبع، ص 718-713
[16] - pasupati
[17] - prajnaparamita
[18] - شایگان، داریوش، ادیان و مکاتب فلسفی هند، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1383، 633
[19] - در دوران سلطنت سلسلهی پالا در بنگال (1054-800 م ) که حامیان آئین بودا بودند.
[20] - همان منبع، 126
[21] - به معنی چرخ زمان
[22] -Tara
[23] - ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، ص 445-444
[24] - ریاست این معابد با دالایی لاما میباشد؛ که تا امروز نیز این آئین در تبت ادامه دارد.
[25] - kiryatantra
[26] - caryatantra
[27] - yogatantra
[28] - anuttarayogatantra
[29] - کاپرا، فریتیوف، تائوی فیزیک، ترجمهی حبیب ا... دادفرما، انتشارات کیهان، چاپ سوم، 1372، ص145
[30] - همان منبع، ص 155
[31] - همان منبع، ص 219