مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

کلمه، کلمات و کلام الهی (قسمت سوم)



 

کلمه، کلمات و کلام الهی (قسمت سوم)

آزاده مدنی

 

 

 

مفهوم جهانی لوگوس و کلمه:

 

«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود همان در ابتدا نزد خدا بود همه چیز بواسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت در او حیات بود و حیات نور انسان بود و نور در تاریکی می‌درخشید و تاریکی آن را درنیافت.»[1]

این بخشی از کتاب یوحنا، اولین توضیح در باب لوگوس و یا آخرین آن نیست؛ اما این حضور لوگوس در انجیل به آن شأنی بلند داد، به صورتی که متصل به منبع وحی و معرفت گردید. لوگوس، کلمه یا کلمه الله، دیرینه به قدمت تاریخ دارد. جالب این‌جاست که تازه در دوران معاصر جلوه‌ای دیگر یافته و پررنگ‌تر و روشن‌تر نیز شده است.

اصل این تفکر متعلق به حکمای سومری است، که بعدها بسیاری به آن اعتقاد می‌یابند. آنان اعتقاد داشتند که قدرت اصلی آفرینش در یک کلمه خلاصه می‌شود که از نظر آنان کلمه‌ی آسمانی یا اسم اعظم بود. خداوند در نگاه آنان نقشه‌ی کار را می‌کشید، آن‌گاه کلمه را بر زبان می‌آورد و شی‌ء آفریده می‌شد. این کلمه در سومری "می" است.

کلمه در برخی از اسطوره‌های آفریقایی، رمزی برای آوای خرد، ندای راستین عقل، تدبیر کلی، عقل جهانی، مدبر خردمند امور، قدرت نامیرای آفرینش، نیروی سازندگی، نظم جهانی، خدای بی‌همتا و یگانه مجرد در جهان به شمار می‌رود.

در گاتها لفظ مانو[2] که بخش دوم کلمه‌ی وهومن یا بهمن[3] است نیز با همان معنی ارتباطی تنگاتنگ دارد و گاهی به معنای اندیشه‌ی مینویی و اصل روحانی به کار می‌رود. کلمه‌ی وهومن با کلام ایزدی یعنی لوگوس در یونانی نیز مطابقت می‌کند.[4]

در تفکر یونان باستان، لوگوس به معنای کلام، ارتباطی تنگاتنگ با مفهوم میتوس داشته است. از طرف دیگر با فعل لگین به معنی با هم‌نهادن و گفتن نیز مرتبط است.

«در منظر سنتی این تفکر و زبان هستند که از هم جدایی ناپذیرند. در بسیاری از منابع سنتی لوگوس و ragione (گفتار) هم‌بستگی دارند و در برخی زمینه‌ها ناظر به امر واحدی هستند.»[5]

 برخی معتقدند که لوگوس تفکر کسی را در برمی‌گیرد که می‌اندیشد و سخن می‌گوید. و میتوس همان معنی را عینی و کلی بیان می‌دارد. در آغاز فلسفه غرب، وجود به اسامی لوگوس، فوزیس و میتوس ظهور می‌کند. بی‌شک متفکری که بیش از همه به واژة لوگوس پرداخته، هایدگر است. او نیز لوگوس، فوزیس، میتوس و وجود حقیقت را، به یکدیگر مربوط می‌داند. در حقیقت اندیشة او با چیزی‌که در سرآغاز فلسفه غرب به آن اعتقاد داشته‌اند، مشترکات فراوانی دارد. قصد اینجا پرداختن به اندیشه هیدگر یا ریشه‌یابی لوگوس نیست، زیرا که مؤلف بر عجز خود در درک مفاهیم مشکل فلسفی و همچنین ضعف شدید خود بر مبانی علم زبان‌شناسی واقف است. در حقیقت قصد، سخن از خاطرة ازلی است. یعنی همان مفهومی که هیدگر برای لوگوس و میتوس قائل بود و البته مشابه این معنا در بسیاری از اندیشه‌های فلسفی و دینی در طول تاریخ مطرح بوده است.

از نظر یونگ، لوگوس مفهوم روح و روحِ معرفت را تجسم می‌دهد؛ نیرویی جادویی که از درون برمی‌خیزد و انسان را در کشمکش‌ها و برخوردهای دائمی‌اش راهنمایی می‌کند. خدا لوگوس را در مقام پدر می‌آفریند، اما با وجود اینکه جلوه‌ای مذکر دارد، متعلق به مردان نیست بلکه به همگان تعلق دارد. لوگوس در جایی نیز حکم پیر فرزانه است و شاید در بهترین جلوه مسیح محسوب می‌شود.[6] در مفاهیم فلسفی یونان گاه از لوگوس به عقل و آتش الهی تعبیر شده است، چنان‌که هراکلیتوس معتقد است، صیرورت و نیرویی را که سبب صیرورت می‌شود، آتشی است که همان عقل یا لوگوس نام دارد. البته به نظر می‌رسد مفهوم هراکلیتوس از لوگوس اساسی استعاری داشته و مبین وحدت ذهنی بشر و پدیده‌های مادی است. این تعبیر تقریباً مشابه تعبیری است که فیلون یهودی از لوگوس دارد. در واقع او معتقد است لوگوس از اجتماع اندیشه‌هایی که همانا فرشتگان یا مُثُل افلاطونیند و جز در اندیشة خداوند وجود ندارند، ایجاد می‌شود که همانا آفریننده و مدیر جهان است. در سفر پیدایش نیز خلقت و آفرینش جهان به واسطة کلمه و گفتن که جنبه‌ای از لوگوس است، صورت می‌گیرد:

«و خدا گفت روشنائی بشود و روشنائی شد ... و خدا گفت فلکی باشد در میان آب‌ها و آب‌ها را از آب‌ها جدا کند و خدا فلک را بساخت و آبهای زر فلک را از آب‌های بالای فلک جدا کرد و چنین شد ... و خدا گفت آب‌های زیر آسمان در یک‌جا جمع شوند و خشکی ظاهر گردد و چنین شد ... .»[7]

این تعبیر لوگوس در قرآن نیز آمده است:

بُدیعْ السموتِ و‌َ الاَرضِ و‌َ اِذا قَضی اَمراً فَاِنمُا یُقُولُ لَهْ کُنً فَیُکُون[8]

نور تروپ فرای در نقدی که بر کتب مقدس می‌کند نوع دیگری از لوگوس را نیز به عنوان کهن الگوها مطرح می‌نماید. او معتقد است، در برخی اقوام که جوامع بازآفریده‌ای قائم بر نفوذ فردی واحد باشد (از جمله: عیسی، بودا، لائوتسه، محمد(ص) و ...) این فرد وحدت لوگوس را کسب می‌کند، به تعبیری تجلی معنای حقیقی لوگوس می‌گردد. در حقیقت تجلی لوگوس اصلی در مفهوم انسان کامل است. چنان‌که در عرفان مسیحی عیسی کلمه خدا گفته می‌شود و در عرفان اسلامی محمد تجلی اسم اعظم کلمه الله است؛ همچنین معجزه محمد(ص) نیز کلمه­ الهی است. آنه ماری شیمل در این مورد می‌گوید:

«خداوند خود را به صورت عیسی مسیح(ع) کلمه‌ای که تجسم‌یافته است، آشکار می‌کند، بکارت مریم مقدس لازمه ایجاد مجرا یا ظرفی پاک و معصوم برای تحقق کلمه الهی است[9]، در دین اسلام هم که خداوند خود را از طریق کلمه قرآن آشکار می‌سازد.»[10]

نورتروپ فرای کلمه عیسی را این‌گونه شرح می‌کند:­

«جملگی استعاره‌ها با جسم مسیح همتا می‌گردد ـ انسانی که جملگی انسان‌هاست، کل لوگوس‌هایی که یک لوگوس واحد است، دانة شنی کل عالم است.»[11]

این تعبیر فرای البته در کنار خود معنایی دیگر نیز دارد. لوگوس اصلی در کنار لوگوس‌های فرعی قرار می‌گیرند؛ یعنی به واقع لوگوس اصلی، جمعی از کل لوگوس‌هاست. این تعبیر در اقوال هراکلیت نیز یافت می‌شود. او معتقد است که هر انسانی لوگوس خویش است. در تفکر یهودی و مسیحی نیز بسیاری از متفکرین از لوگوس سخن راندند؛ فیلون[12]، آریوس[13] و اوریگن[14] از آن جمله‌اند. فیلون یهودی در این باب بر این اعتقاد است که دو نوع لوگوس وجود دارد، لوگوس متعالی[15] و مرحله‌ی درون‌ماندگار[16] که لوگوس بذری[17] نیز گفته می‌شود. از نظر او و همین‌طور از نظر آریوس، لوگوس واسطه‌ی خلقت است. آریوس در این زمینه می‌گوید که لوگوس یا مسیح بهترین مخلوق خداوند هستند، اما یک درجه پایین‌تر از خدا قرار دارند. در ادامه‌ی این تفکر اوریگن نیز به‌طور مبسوطی به نظریه‌ی لوگوس پرداخت.

«حضور لوگوس در قلب آدمی و در کنه قوه‌ی عاقله‌ی اوست که درک و فهم معنای باطنی کتاب آسمانی مقدس و نورانیّت یافتن به واسطه‌ی این معرفت را امکان پذیر می‌سازد. در واقع لوگوس که در مقام ذات ربوبی موجود است، ریشه‌ی قوه‌ی عاقله در انسان و واسطه‌ای است که از طریق آن آدمی معرفت مقدس را دریافت می‌کند»[18]

 می‌توان گفت در عرفان اسلامی، لوگوس‌های متکثر را می‌توان اسماء دانست، مرحله‌ای در حکمت پیش از اعیان ثابته وجود دارد و در فلسفه می‌توان آنها را قبل از صور مثالی فرض نمود. درواقع طبقات وجود در حکمت اسلامی این‌گونه ترسیم می‌شوند:

«مراتب وجود به حسب اصطلاح عرفاء شامخین پنج است. مرتبه اولی و آن مرتبه غیب مغیب است که غیب اولش نامند و تعین اولش گویند، مرتبة دوم مرتبة غیب ثانی است و مسمی به تعین ثانی است مرتبة سوم مرتبه ارواح است و این مرتبه ظهور کونیه حقایق مجرده بسیطه است و مرتبة چهارم مرتبة عالم مثال است و این مرتبة وجود است مر اشیاء گویند لطیفه را مرتبة پنجم مرتبة عالم اجسام است.»[19]

این مراتب در عرفان اسلامی به حضرات خمس معروف است که همه خود بعد از غیب هویت یا به قولی مقام عماء که حقیقت الحقایق است و نشانی از آن نیست واقع می‌شود. چنانکه در باب این مرتبه حافظ می‌فرماید:

با هیچ‌کس نشانی زان دلستان ندیدم

یـا من خبر ندارم یـا  او نشان ندارد

این همان مثال خیری است که افلاطون از آن نام می‌برد و آن را فراتر از وجود معرفی می‌کند. در رساله پارمنیدس در این باب می‌گوید:

« ... نه نامی دارد و نه چیزی می‌توان درباره‌اش گفت، نه قابل شناختن است و نه به احساس و تصور درمی‌آید.»[20]

و همین‌طور در این باب در رساله تیمائوس می‌گوید:

«پیداکردن صانع و سازندة این جهان البته دشوار است. اگر او را هم پیدا کنیم امکان ندارد او را چنان وصف کنیم که برای همه قابل‌فهم باشد.»[21]

در حقیقت آنچه کلمه الله، لوگوس و در مسیحیت کلمه خوانده می‌شود، همان تعین اول است که در عرفان اسلامی حضرت و احدیت، کلمة الله، وجود منبسط، وجود عقلی حق نامیده می‌شود و همان است که در زبان افلاطون و فلاسفه بعد از او، وجود نامیده می‌شود.

به حقیقت این مرحله کلمه اللهی نزولی است از مقام غیب احدیت و تصویری است که انسان از شأن و مقام خدایی می‌بیند. یونگ در باب این‌گونه تصاویر الهی می‌گوید:

«خاصیت بی‌مانند این تصاویر یعنی نورانیت مقدس آنها نوعی است که ما نه تنها  احساس می‌کنیم که آنها اشاره به وجود حقیقی مطلق می‌نمایند بلکه متقاعد می‌شویم که عین آن حقیقت را بیان وجود آن را اثبات می‌کنند. از این جهت بحث در اطراف موضوع بی‌اندازه دشوار بلکه غیرممکن است. انسان فی‌الواقع نمی‌تواند کیفیت و حقیقت خدا را برای خود مجسم سازد مگر با استفاده از تصاویری که خودبخود بروز کرده یا از راه سنت پذیرفته شده‌اند.»[22]

با توجه به آنچه بیان شد متوجه می‌شویم که کلمه یا لوگوس اولین نزول الهی یا تعین اول بوده، و همین مقام آن را در بین دیگر صور مثالی ذهن ما مشخص می‌کند، و مقام حروف را که به واسطة با لوگوس در ارتباط هستند، در ناخودآگاه ضمیر ما مشخص می‌کند. پس حروف و به تبع آن زبان دینی اولین نماد خدا هستند. نمادی که به تعبیر پل تیلیش اشاره به امری فراتر از خود دارند؛ که این روش یعنی نمادین‌کردن معنای و پناه‌بردن به لوگوس برای به تصویرکشیدن معنای الهی اولین و مهم‌ترین راهی است که برای ترسیم غایت استفاده می‌شود:

«هرچه دربارة امری که غایت قصوای ـ دلبستگی نهایی ـ ماست، سخن بگوییم ... معنای نمادین دارد؛ خواه آن غایت را خدا بنامیم یا خدا نخوانیم، دین از هیچ راه دیگری نمی‌تواند خودش را نشان دهد، زبان دینی، زبان نمادهاست ... .»[23]

پس لوگوس و حروف نه تنها اولین صور مثالی هستند، بلکه واسطه‌ای برای نمادین‌کردن و به زبان‌آوردن و بیان‌نمودن صور مثالی دیگر نیز هستند. پس به واقع لوگوس نه تنها عقل اول محسوب می‌شود، بلکه عمل خلاق در قالب میتوس نیز هست یا به واقع سمبولی است بی‌نهایت، که تمامی سمبول‌ها را در خود جای می‌دهد. شاید به همین تعبیر است که در دو دین بزرگ الهی یعنی مسیحیت و اسلام، پیامبران یعنی عیسی و محمد(ص) با لوگوس قیاس می‌شوند:

«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود، همان در ابتدا نزد خدا بود ... و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی و جلال او را دیدیم جلالی شایسته پسر یگانه پدر.»[24]

و یا اینکه در اسلام الله را حقیقت محمدیه و صادر اول می‌گویند و آن را بر عالم واحدیت تطبیق می‌دهند.

یونگ نیز در این مورد می‌گوید:

«در واقع سر و کار ما اینجا با محتوایی است که تا زمان حاضر به ندرت به یک شخصیت انسانی نسبت داده شده است. یکی از موارد بزرگ استثنائی مسیح است. او به عنوان پدر انسان، و به عنوان پدر خدا تجسم خدا مرد است و به عنوان حلول کلمه الله (لوگوس) در جسم از طریق باروری روحانی همان تجسم ذهن الهی (نوؤس) است.»[25]

در واقع چه در عرفان، چه در روان‌شناسی یونگی لوگوس نمادی از تمامیت شخصیت است؛ یعنی انسان به کمال رسیده. دکتر حسین نصر در این زمینه می‌گوید:

«بر طبق تمامی سنّت‌ها تکوین انسان طی چندین مرحله‌ صورت گرفته است: ابتدا در خود الوهیت، به‌طور که انسان دارای یک جنبه‌ی غیرمخلوق است. به همین دلیل است که انسان می‌تواند فنای در خداوند و بقای در او(همان فناء فی‌الله و بقای‌ بالله در عرفان اسلامی) را تجربه کرده و به مقام وصل برین نایل شود. در مرحله‌ی دوم انسان در لوگوس تولد می‌یابد که حقیقت الگوی نخستین انسان و وجه‌ دیگر همان واقعیت است که مسلمانان آن را انسان کامل می‌خوانند و هر سنتی آن را بانی خود می‌داند. در مرحله‌ی سوم، انسان در مرتبه‌ی کیهانی و چیزی که کتاب مقدس از آن به عنوان بهشت ملکوتی یاد می‌کند، خلق می‌شود، که در این‌جا بدنی نورانی متناسب  با آن حالت بهشتی برِ خود می‌پوشد.»[26]

اما بعد از اینکه کلمه عالی‌ترین مظهر خداوند سبحان فرض شد، همه چیز به واسطة آن آفریده شد، به نظر می‌آید که همان‌طور که تمام انسان‌ها به قولی فرزندان آدم و حوا یا فرزندان آدم نخستین هستند، تمام اعیان ثابته یا صور مثالی نیز نشأت‌گرفته از صادر اول (لوگوس) هستند. پس در عالم مُثُل یا اعیان ثابته، تمام صور مثالی نشأت‌گرفته از کلمه الله هستند و به نوعی با کلمه و حروف ارتباط دارند. پس در حقیقت نخستین کثرتی که در عالم وجود واقع شد کثرت اسمائی و صفاتی بود. یعنی تکثر اسم اعظم به اسماء و صفات دیگر و همین کثرت اسمی که منشاء و مبداء همة کثرات عینی و جسمی نیز گشته است.[27] همان‌طور که در انجیل نیز بعد از اینکه کلمه را خدا می‌انگارد، اعلام می‌کند که:

«همة چیز به واسطة او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود.»[28]

این در حقیقت همان تعبیری است که در تورات در باب آفرینش و در قرآن در باب کلمه الله آمده است یعنی آنچه خداوند بی‌واسطه اسباب و علل آفریده و تعبیر قرآنی آن کلمه کُن می‌باشد. چنانکه نسفی می‌گوید:

«... اکنون بدان که جوهر اول قلم خدای است، از جهت آن که به جوهر اول خطاب آمد که از این دوات بنویس! در یک طرفه‌العین بنوشت تا مفردات عالم موجود گشتند، و از عالم قوت به عالم فعل آمدند، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند. و مفردات عالم عقول و نفوس و طبایع و افلاک و انجم عناصراند. چون مفردات بنوشت قلم خشک گشت. فزع ارب‌َّ من الخلق و الخلق و الرزق و الاجل‌ّ. قلم مفردات خشک شد، اما مفردات دایم در کتاب‌اند و مرکباب می‌نویسند. ن و القلم و مایسطرون: "ن" عالم جبروت است "و القلم" جوهر اول است و "مایسطرون" مفردات عالم‌اند.

... ای درویش! عالم جبروت کتاب خدای است، عالم ملک و عالم ملکوت هم کتاب خدای است، اما عالم جبروت کتاب مجمل است، و عالم ملک و عالم ملکوت کتاب مفصل است. در این کتاب مفصل مفردات عالم حروف تهجی‌اند و مرکبات عالم کلمات‌اند. و از این‌جاست که مفردات عالم بیست و هشت آمدند، و مرکبات عالم سه آمدند، معدن، نبات و حیوان، از جهت آن که مفردات حروف تهجی بیست‌و‌هشت‌اند، و مرکبات سه‌اند، اسم و فعل و حرف.»[29]

پس خدای به واسطة کلمه همه چیز را آفرید. همین سبب می‌شود کلمه و خط جایگاهی خاص در تمامی اقوام داشته‌ باشد. البته کلمه اعم از نوشته یا نانوشته است؛ هر کدام جایگاه ویژه‌ای در نظام هستی دارند. چنانکه بسیاری از انبیاء امّی بوده و نوشتن نمی‌دانسته‌اند و این خود بر تقدس آن کلماتی که آورده‌اند، می‌افزود.

نقل کلمات در هر زمان حکم بازآفرینی دارد. یعنی اینکه این کلمات الهی می‌تواند انسان را به نهان آغازین آفرینش بازگرداند و موقعیت موجودشدن را بیافریند. در واقع کلمه نه تنها از زبان خداوند شأن کُن ‌فیکونی دارد، بلکه در درجات نازل آن نیز هنگامی که به وجه قدسی آن رجوع شود سبب تجدید آفرینش می‌شود. در حقیقت این همان رمز تقدس اساطیر و میت‌هاست.



[1]- انجیل یوحنا ، باب اول.

[2] - mano

[3] - به معنای نخستین آفریده

[4] - یا حقی، محمد جعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، ص 351.

[5] - نصر، سید حسین، معرفت و معنویت، ص 94.

[6]- قرآن نیز به این مطلب اشاره داد. چنانکه در سوره نساء آیه 171 می‌فرماید:

کلمه القاها الی مریم.

کلمة او بود که به مریم سپرد.

در شرح این آیه در تفسیر المیزان آمده است:

« عیسی کلمه کُن است که به مریم بتول القاء شد و در تکوّن او اسباب عادی از قبیل پدر و زناشوئی کار نکرده است. ... پس همه چیز کلمه خداست ولی سایر اشیاء مختلط باسباب عادی است و آنچه باعث شده که عیسی، باطلاق اسم کلمه اختصاص یابد این است که وی در تولدش فاقد پاره‌ای از اسباب عادی بوده است.»

طباطبائی، محمدحسین ، تفسیر المیزان، جلد 5 ، ص 232.

همان‌طور که در مجمع‌البیان نیز به روایت از ابی‌ذر در باب آدم نبی‌الله حضرت محمد(ص) می‌فرماید: "آری کلمه الله بود که او را به دست قدرت خود بیافرید.»

همان منبع ، جلد 20، ص 638.

[7]- عهد عتیق، سفر پیدایش ، باب اول.

[8]- او آفرینندة آسمان و زمین است و چون ارادة آفرینش چیزی کند به محض اینکه گوید موجود باشد به فور موجود می‌شود.

[9]- این موضوع تولد پیامبر یا مرد مقدس از بطن زن باکره در اقوام مختلفی وجود دارد. چنانکه بطور مثال جبینیان در هند معتقدند که مهاویره که آخرین خلیفه سلسله منجیان بشر است از آسمان فرد آمده و در رحم زنی قرارگرفته که تمام عمرش را با عصمت محض گذرانده است و از هرگونه گناهی معصوم بوده.

[10]- شیمل، آن ماری،  ابعاد عرفانی اسلام، ص 74.

[11]- فرای، نوتروپ ، رمز کل: کتاب مقدس و ادبیات، ص 267.

[12] - متفکر یهودی معاصر مسیح.

[13] - کشیش اهل اسکندریه .

[14] - از نمایندگان تأویل ذوقی کتاب مقدس.

[15] - Trancendence

[16] - Immanence

[17] - logos spermaticus

[18] - نصر، سید حسین ،‌ معرفت و معنویت ، ص 52.

[19]- امام خمینی ، شرح دعای سحر، ص 5.

[20]- افلاطون،  مجموعة آثار، جلد 6، ص 1672.

[21]- همان منبع ـ ص 1838.

[22]- یونگ، کارل گوستاو، پاسخ به ایوب،  ص 19.

[23]- علیزمانی،‌امیرعباس، زبان و معنا، ص 103.

[24]- انجیل یوحنا ـ باب اول.

[25]- یونگ،‌ کارل گوستاو، روان‌شناسی و کیمیاگری ، ص 419.

[26] - نصر، سید حسین،‌ معرفت و معنویت، ص 295.

[27]- همان‌طور که در باب اسم اعظم گفته می‌شود که سبب تکثر دیگر اسامی شده است، در باب حروف نیز حرف "الف" را که ابتدای الله (جل و جلاله) یا اسم اعظم خداوند می‌باشد حرفی می‌دانند که سبب تکثر دیگر حروف گردیده است.

«سهل تستری: الالف، اول الحروف و اعظم الحروف و هو الاشاره فی الف ای الله الذی الف بین الاشیاء و الفرد عن الاشیاء

(سراج: المع فی التصوف ـ ص 89.

محاسبی: در هنگامی که خداوند حروف را خلق کرد آنان را به اطاعت برانگیخت همه حروف به صورت الف بودند. الا خود حرف الف که بعد از خلق، شکل و صورت خود را حفظ کرد.

(تفسیر قرآنی و زبان عرفانی ـ ص 166)

روزبهان بقلی: حرف الف اشارات استواء قدم در قدم بر قدم از قدم است و فردانیت ذات بر ذات در ذات و تجلی کنه بر کنه و عین به عین و خبر است از عین جمیع.

(شرح شطحیات روزبهان بقلی ـ ص 94)»

سلطان‌زاده، آذرمیدخت ، ارزش قدسی عدد چهل ، ـ ص 20.

[28]- انجیل یوحنا ـ باب اول.

[29]- نسفی، عزیزالدین ،کتاب الانسان کامل ، ص 374.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.