مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

کلمه، کلمات و کلام الهی (قسمت دوم)



کلمه، کلمات و کلام الهی (قسمت دوم)

آزاده مدنی

 

  

کلمه حضرت:

ابوالهذیل علّاف، کلام الهی را به دو بخش فی‌المحل و لا فی‌المحل تقسیم کرد. او کُن را حادث فی‌المحل دانست؛ و آن را اراده‌ای ثابت شمرد که محّلی برای آن وجود ندارد و خداوند به واسطه‌ی آن اراده و مشیت خود را جاری می‌کند. البته این نظر تنها به ابوالهذیل تعلق نداشت، بسیاری از متکلمان مسلمان و غیر مسلمان در این باب نظر داده‌اند؛ زیرا چنان‌که در قرآن کُن به معنای باش است، در عهدعتیق نیز در سفر آفرینش هنگامی که خالق مخلوقات را می‌آفریند، به هرکدام فرمان می‌دهد که بشو، پس آن موجود به وجود می‌آید. این مفهومی مشترک در بین ادیان الهی است.

آنچه را که ابوالهذیل به کلام لافی‌المحل مرتبط می‌کند، بسیاری به‌جای اینکه آن را صادر از صفت کلام الهی بدانند، آن را ناشی از اراده‌ی حضرت حق می‌دانند و آن را فرمان خدا نه‌تنها برای هستی یافتن، بلکه برای هستی یافتن بر طبق الگویی که خداوند در پیش خود مقرر کرده، در نظر می‌گیرند. در زبان عربی، گفتن این کلمه بیان دو صفت از پنج صفتی است که در ذات خدا بوده و با آن، قدرت او، اشیاء و اعراض را در جهان به هستی می‌آورد:

« پنج صفت:

1-‌  اراده برای به‌وجود آوردن آنچه باید به وجود آید.

2و3- حرف کاف و حرف نون که دو مصوت کلمه‌ی عربی هستند.

4- رؤیت یا بینایی که خدا با آن شیء به‌وجود آمده را می‌بیند، چه اگر رؤیت در او آفریده نمی‌شد، نمی‌توانست آن شیء راببیند.

5- سمع یا شنوایی که به‌وسیله‌ی آن می‌تواند صدای شیء آفریده شده را در صورتی که بانگ داشته باشد، بشنود.»[1]

در اصطلاح عرفان اسلامی، کُن امر ابداعی و تکوینی وجود منبسط است، و به واسطه‌ی آن است که تمام ممکنات و مخلوقات به طریق ابداع، در یک آن از حق تعالی صادر می‌شود.

«ورنه قادر بود کو کُن فیکون

صد زمین و چرخ آوردی برون»[2]

«حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود در کُن فکان»[3]

«چو درنوردد فراش امر کُن فیکون

سراب پرده‌ی سیماب رنگ آینه‌گون»[4]

ابن عربی نیز در فتوحات می‌گوید:

« تنها حق تعالی است که در اعیان مظاهر، ظاهر شده و اصلاً عدم به آن ملحق نمی‌شود، چرا که اوست که بی‌شیء، در آن حین که اراده‌ی ایجادش می‌کند، "کُن" (باش) می‌گوید، پس موجود می‌شود.»[5]

می‌توان گفت عمل خلقت که با کلمه‌ی کُن انجام می‌شود، و همان تکلم الهی به کلمات نامحدود است، به نفس رحمانی نیز شناخته می‌شود.

« نفس رحمانی ماده‌المواد جمیع حقایق کونیه است و مرتبه‌ی تفصیل اسماء و صفات الهی رانیز نفس الرحمان می‌نامند. ابن عربی فرایند وجود دادن خداوند به عالم را به تنفس یک متنفس تشبیه می‌کند. نفس رحمانی بنیاد و جوهر همه‌ی اشیاء است. آن‌‌ها در نفس‌رحمانی به ویژگی‌های خاص خود متحقق می‌شوند. به‌واسطه‌ی این نفس اعیان‌ثابته به اعیان موجوده تبدیل می‌گردند.»[6]

قیصری در شرح فصوص‌الحکم بر این اعتقاد است که لفظ کلمه به لفظ نفس متصل است و همان گونه کلمات خداوند در واقع چیزی نیستند جز تعینات نفس رحمانی که متصوفه به آن نام جوهر وجود داده‌اند. تیتوس بورکهارت درکتاب در‌آمدی بر آئین تصوف بر این نکته تأکید می‌کند که:

«عقیده نَفَس با نمادگرایی کلام الهی مرتبط است، چون مصوت‌های گوناگون و یا حروفی که آیات کتاب وحیانی را تشکیل می‌دهند، شبیه اعیانی هستند که در کائنات منعکس و متجلی شده‌اند و لذا نفس هم از آن حمایت به عمل می‌آورد. نفس رحمانی، مکمل پویا، و مؤنث امر الهی است و امرالهی را کلمه‌ی کون تفسیر می‌کنند و طبق نمادگرایی بالا، در بعضی از مفاهیم با صدور مصوت‌ و صدای ساده مطابقت دارد.»[7]

ابن عربی نفس رحمانی را واسطه‌ی عالم ربّانی و خلقت می‌داند و دو امر را برای وجه‌ تسمیه‌ی این لغت ذکر می‌نماید:

الف ـ عالم کلمات وجودی و حروف تکوینی‌اند و از حقیقت واحد منشأ می‌گیرند و از آنجا که کلمات و حروف با نفس ایجاد می‌شوند، حقیقت اضافه‌ی وجود بر آنها نفس رحمانی است.

ب ـ همان‌گونه که شخص غمگین با آه کشیدن رفع اندوه می‌کند یا در راحتی نفسی تازه‌ می‌نماید، اسماء الهی نیز که کلمات حضرت حق هستند، در فقدان مظهر اعلای خود با مظهر آفرینی نفس رحمانی که همان مشیت الهی است، رفع فقدان حضور می‌کنند.

در واقع کلمه‌ی کُن یا نفس رحمانی را می‌توان سکینه و آرامش و همین‌طور روح و روح‌القدس نیز نامید. چون طبق آیات قرآن بین دمیدن نفس‌الرحمانی و روح نسبتی مستقیم وجود دارد؛ چنان‌که خداوند در قرآن می‌فرماید:

«نفخت فیه من روحی»[8]

«از روح خود در او دمیدم.»

از دیگر اسامی کُن یا نفس رحمانی می‌توان از قلم اعلاء، عقل الهی، عقل اول، و مشیت مطلقه نیز نام برد.



[1] - ولفسن، هری اوسترین، فلسفه‌ی علم کلام، ص 159.

[2] - مثنوی (3/99).

[3] - مثنوی (1/85).

[4] - جمال‌الدین عبدالرزاق(278).

[5] - رحیمیان، سعید، تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 45.

[6] - مظاهری، عبدالرضا، شرح نقش الفصوص، ص 64.

[7] - بورکهارت، تیتوس، درآمدی بر آئین تصوف، ص 76.

[8] - سوره حجر، آیه 29.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.