مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

کارل گوستاو یونگ (قسمت اول)



کارل گوستاو یونگ (قسمت اول)

آزاده مدنی




 

«ولادت ما چیزی جز خواب و فراموشی نیست: روحی که با ما برمی‌خیزد، ستارة زندگی ما، آیا در جایی دیگر ماوراء داشته و از راهی دور آمده است؟»

ورد زدورث

 

 

کارل گوستاو یونگ در 26 ژوئیه 1875 در کسویل[1](واقع در یکی از ایالت‌های آلمانی سوئیس) در کنار دریاچه کنستانس متولد شد. هنگامی‌که شش‌ماهه بود، همراه والدینش به لوفن[2] قلعه و اقامتگاه معاون اسقف ناحیه، برفراز آبشار رود راین کوچ کردند. کارل تنها پسر ژان پل آشیل یونگ، کشیش کلیسای پروتستان بود. پدرش چندان بضاعتی نداشت، اما این مطلب تا یازده‌سالگی کارل را نمی‌آزرد. از یادداشت‌های یونگ و یونگ‌شناسان چنین برمی‌آید که والدین او اختلافات عمیقی با یکدیگر داشتند؛ چنانکه یونگ‌شناسان نداشتن پایگاه محکم عشق و محبت زنانه در آثار یونگ را در محیط زندگی و خانوادگی او مخصوصاً در دوران کودکی جستجو می‌کنند.

«مادرم چند ماهی در بیمارستانی در شهر بال بستری بود و احتمالاً بیماری‌اش به مشکلی در امر زناشوئی‌یشان ربط داشت. یکی از خاله‌هایم که مجرد و بیست‌سالی از مادرم بزرگتر بود، از من مراقبت می‌کرد. از دوری مادرم سخت رنجور بودم. از آن پس هرگاه سخن از مهر می‌رفت، احساس شک و تردید می‌کردم. کلمة زن احساسی توأم با عدم‌اعتماد در من برمی‌انگیخت و پدر به معنای اعتماد و عدم‌اراده بود. من زندگی را با این مشکل آغاز کردم. لیکن بعدها این تصورات تغییر کرد: ‌به دوستان مذکرم اعتماد کردم و سرخوردم و به زنان اعتماد نکردم و مأیوس نشدم.»[3]

یونگ تا نُه سالگی خواهر و برادری نداشت به همین سبب و به علاوة روابط آشفته پدر و مادرش کم‌کم از دنیای واقعی فاصله گرفت و به یک زندگی درونی و شهودی روی آورد. او هرگاه از بدخلقی‌های پدر و رنجوری مادرش آزرده می‌شد به گوشه‌ای پناه می‌برد و ساعت‌ها با آدمک سنگی[4] کوچکی راز و نیاز می‌کرد. گاه نیز بر روی سنگی می‌نشست و به خیال‌پردازی مشغول می‌شد:

«در باغ خانه ما دیواری کهنه از تخته‌سنگ‌هایی بزرگ وجود داشت ... در مقابل این دیوار شیبی قرار داشت که سنگی از آن سربرآورده بود. سنگ من. تنها که بودم اغلب بر این سنگ می‌نشستم و سرگرم یک بازی خیالی می‌شدم که چیزی از این‌گونه بود: "من بر این سنگ نشسته‌ام و سنگ زیر من است." اما سنگ هم می‌تواند بگوید "من" و چنین بیاندیشد "من در این سراشیبم و او بر من نشسته است." آنگاه این سئوال مطرح می‌شد که "آیا من آنم که بر سنگ نشسته‌ام و یا سنگیم که او بر من نشسته است؟"»[5]

افکار مالیخویایی یونگ ناشی از همین خلوت‌ها و بازی‌ها بود.

در یازده‌‌سالگی هنگامی‌که او را به دبیرستانی در شهر بال فرستادند، کم‌کم متوجه بضاعت اندک خانواده‌اش شد. که پدرش کشیشی فقیر است و او فرزند فقیر یک کشیش؛ با کشف این حس خانواده‌اش را با چشم دیگری نگریست.

«کم‌کم والدینم را به چشم دیگری نگریستم و توجهات و نگرانی‌هایشان را درک کردم. برای پدرم مخصوصاً احساس دلسوزی می‌کردم و عجیب است که برای مادرم کمتر از او. بین آن دو مادرم را قوی‌تر می‌پنداشتم، اما هرگاه پدرم به تندخوئی‌های دم‌دمی خود راه می‌داد، خودم را هواه‌خواه مادرم احساس می‌کردم.»[6]

کشف فقر خانواده و سپس عدم‌اعتماد به نفس ناشی از تربیت و برخوردهای غلط اولیائش، سال‌هایی متزلزل را برایش به ارمغان آورد که به خودگرایی و انزواطلبی‌های او می‌افزود:

«مادرم عادت مذمومی داشت و آن اینکه هرگاه به جایی دعوت می‌شدم، دم در خانه، با صدای بلند انواع و اقسام پند و اندرز را بدرقة راهم می‌کرد. در این مواقع نه تنها بهترین لباس خود و کفش‌های واکس‌زده‌ام را می‌پوشیدم، بلکه اهمیت عزم و حضورم را در جمع احساس می‌کردم و به همین سبب، از فکر آنکه مردم کلمات زشت مادرم را بشنوند خفیف می‌شدم.

مادرم می‌گفت، "یادت نرود که سلام بابا و مامان را برسانی، دماغت را بگیر، دستمال داری؟ دست‌هایت را شسته‌ای" و از این قبیل. به نظرم کاملاً غیرمنصفانه بود که بدین طریق احساس حقارت که با احساس اهمیت به خود، در من آمیخته بود، نزد مردم دنیا فاش شود، حال آنکه از فرط خودنمائی و به سبب مغتنم‌شمردن فرصت‌هایی از این‌گونه، حتی‌المقدور خودم را می‌آراستم که جای ایراد نباشد.»[7]

علاوه‌بر احساس عدم‌اعتماد به نفس، درگیری‌های والدین و انزواطلبی بی‌اندازه یونگ، مسئله‌ای دیگر نیز سال‌های کودکی یونگ را تحت‌الشعاع قرار داد و آن عبارت بود از مذهب؛  خانواده او در مذهب غرق بودند؛ دو تن از عموهایش و شش تن از هفت تن از اعضاء خانوادة مادری‌اش از جمله پدربزرگ او کشیش بودند. هرچند که مذهب در میان خانواده پدری و مادری‌اش نمودهای متفاوتی داشت؛ پدربزرگ پدری او مردی اهل علم و سیاست بود و شهرت داشت که فرزند نامشروع گوته است. پدرش، مردی خشک و مذهبی بود و زندگی را در چارچوب قوانین کلیسایی معنی می‌کرد. پدربزرگ مادری‌اش ـ که او نیز کشیش پروتستان بود ـ اما اندیشه‌های کاملاً متفاوت داشت. اعتقاد عجیب او به ارواح و اجنه تمام مختصات زندگی‌اش را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. دخترش امیلی(مادر یونگ) نقل می‌کند:

«وقتی پدربزرگ تو مشغول نوشتن خطابه‌اش می‌شد، من باید پشت سرش می‌ایستادم تا ارواح پلید را دور نگه دارم.»[8]

تأثیرات دوگانه علم‌گرایی و فقه‌گرایی پروتستانیزم سوئیسی از یک‌طرف و اعتقادات به ظاهر مشرکانه احضار ارواح از طرف دیگر سبب ایجاد حالت‌های دوگانه در یونگ شد.

او برای خود دو شخصیت قائل بود؛ در شخصیت اول، خصلت‌های اجتماعی، هیجانی، نابالغ،‌بی‌انظباط و در عین حال در پی موفقیت را داشت؛ اما دومین شخصیت او رازآمیز بود، مبهم و مشغول جستجو در ماوراء‌الطبیعه بود. در بین این دو شخصیت آنکه مبهم و رازآمیز می‌نمود یادگاری و میراثی از مادرش و خاندان او به شمار می‌رفت، تجلی‌ای قوی‌تری داشت. چنانکه مادر او نیز تأثیر عمیق‌تری بر یونگ داشت. یونگ در این‌باره می‌گوید:

«بی‌یقین [مادرم] از استعداد ادبی و ذوق و عمق بهره داشت. اما این صفت هرگز کاملاً بروز نکرد. پشت ظاهر پیرزنی فربه و مهربان و بسیار مهمان‌نواز و شوخ‌طبع پنهان ماند. او صاحب تمام افکار و عقاید مرسومی بود که باید، لیکن گه‌گاه شخصیت ناخودآگاه‌اش بروز می‌کرد. این شخصیت از اقتداری غیرمترقبه برخوردار بود ـ شخصیتی سنگین و پرابهت که دارای قدرتی شکست‌ناپذیر بود ـ بی‌پروا و رک و راست. یقین داشتم صاحب دو شخصیت است، یکی بی‌آزار و انسانی و دیگر مرموز.  این شخصیت فقط گه‌گاه ظاهر می‌شد، اما هربار غیرمترقبه و ترسناک بود. در این مواقع چنان سخن می‌گفت که گویی با خویشتن است، لیکن روی سخن‌اش با من بود و معمولاً تا مغز استخوانم را می‌لرزانید و خاموش می‌کرد.»[9]

یونگ شخصیت مادرش را به روز و شب تقسیم می‌کرد؛ او معتقد بود که مادر روزها مادری مهربان است و شب‌ها مرموز و کاهن می‌نمود. یونگ طبیعت کهن[10] خود را میراث مادرش می‌داند. جالب این‌جاست که بدانیم او اعتماد بیشتری به پدرش داشت؛ اما عقاید پدر به سرعت او را مأیوس کرد:

«دلم به حال پدرم خیلی سوخت و ناگهان تراژدی حرفه و زندگی او را دریافتم. او با مرگی در ستیز بود که یارای قبول وجودش را نداشت. بین من و او شکافی دهان گشود که هرگز نتوانستم پی‌ای بر آن بنا کنم، زیرا بی‌حد بزرگ بود. نمی‌توانستم پدر عزیز و کریم خود را که اغلب مرا به حال خود می‌گذاشت و هرگز زور نمی‌گفت و اعمال قدرت نمی‌کرد در یأس و اهانت به مقدسات که لازمة تجربة فیض الهی است غرق کنم. چنین کاری فقط از خدا ساخته بود.»[11]

به همین دلیل یونگ هیچ‌گاه از اشتغالات ذهنی خود در باب خداوند چیزی به پدرش نمی‌گفت.  او اشتغالات خود را در این مورد هیچ‌گاه فراموش نکرد؛ اما تعارض نیروهای درونی خودآگاه و ناخودآگاه او که سبب مشکلات متعددی برای او شده بود، با حادثه‌ای، هارمونی و هماهنگی لازم در شخصیت او را پیدا کرد.  یونگ به دلیلی ساده و بچه‌گانه مثل تنه‌زدن یک نوجوان در میدان کاتدرال به زمین خورد. حدود نیم‌ساعت پس از این حادثه دچار گیجی شده بود. او که مانند بسیاری از کودکان منزوی و گریزپا به دنبال بهانه‌ای برای گوشه‌گیری، انزوا و نرفتن به مدرسه می‌گشت، با تمارض توانست مدت طولانی خانواده‌اش را متقاعد کند که باید در خانه بستری شود. تا آنجا که یکی از طبیبان معالج او بیماری‌اش را صرع تشخیص داد. پدرش غمگین از این موضوع به این فکر افتاد که پسرش دیگر قادر به ادامه تحصیل و ایجاد یک زندگی عادی نیست. تلقی پدر از حادثه او را از شکست تلخی ترساند و این ترس سبب شد دست از غش و ضعف‌کردن بردارد:

«وقتی کم‌کم وقایع را به‌خاطر می‌آورم، متوجه شدم، حادثه میدان کاتدرال و به زمین افتادن و در حالت گیجی قرارگرفتن و وقایع‌ بعدی ساخته و پرداخته ذهن خودم بوده است.»[12]

یونگ از آن روزها به عنوان آغاز بیداری وجدان خود یاد می‌کند. با این بیداری او به نوعی خودشناسی رسید و در پرتو این خودشناسی توانست تعادلی کامل بین دو شخصیت درونی خویش ایجاد کند. کم‌کم به مردی قد بلند، خوش‌صورت، پرجذبه و مملو از عشق به زندگی بدل شد که این خصوصیات‌اش بعدها در رابطه با دیگران، خصوصاً زنان، موفقیت‌های چشم‌گیری برایش به ارمغان آورد.



[1]Kess Will.

[2]Laufen.

[3]- یونگ، کارل گوستاو ـ خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها ـ ترجمه پروین فرامرزی ـ انتشارات آستان قدس رضوی ـ‌چاپ سوم ـ 1378 ـ ص 22.

[4]- سنگ در روان‌شناسی یونگ جایگاه بسیار پراهمیتی دارد. او در کتاب روان‌شناسی و کیمیاگری به اشکال گوناگون سنگ در معنا و فرم می‌پردازد.

[5]- همان مأخذ ـ ص 33 و 34.

[6]- همان مأخذ ـ ص 38 و 39.

[7]- همان مأخذ ـ ص 39 و 40.

[8]- هاید، مکی و مایکل مک گیس ـ یونگ ـ ترجمه نورالدین رحمانیان ـ انتشارات شیراز ـ چاپ اول ـ 1379 ـ ص 11.

[9]- یونگ، کارل گوستاو ـ خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها ـ ترجمه پروین فرامرزی ـ انتشارات آستان قدس رضوی ـ چاپ سوم ـ 1380 ـ ص 60 و 61.

[10]- فکر طبیعی اندیشه‌ای است که بی‌پرده و بی‌رحمانه سخن می‌گوید و حاصل سرچشمه‌های طبیعی و فطری است و نه عقاید اکتسابی که از کتب و علوم رسمی حاصل می‌شود. این نوع اندیشه می‌تواند از منشایی مانند علم لدنی نیز سرچشمه گرفته باشد.

[11]- همان منبع ـ‌ص 67.

[12]- یونگ،‌کارل گوستاو ـ روان‌شناسی ضمیر ناخودآگاه ـ ترجمه محمدعلی امیری ـ انتشارات علمی و فرهنگی ـ‌چاپ دوم ـ 1377 ـ مقدمه. ص. چهارم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.