مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

کارل گوستاو یونگ (قسمت آخر)


کارل گوستاو یونگ (قسمت آخر)

آزاده مدنی



یونگ دورانی که با محتویات توهمات خود بسر می‌برد را، از مهم‌ترین دوران زندگی خود می‌داند. اما غیر از این درون‌نگری‌ها نقطة عطف‌ تأثیرپذیری یونگ، سفرهایی است که در دهة 20 انجام می‌دهد. او این سفرها را به چهار مرحله تقسیم می‌کند:

الف‌ـ سفر به آفریقای شمالی.[1]

ب‌ـ سفر به آمریکا و میان قبایل سرخ‌پوست پوئبلو.[2]

ج‌ـ سفر به کنیا و اوگاندا.[3]

د‌ـ سفر به هندوستان.[4]

البته او دو سفر به رم و راونا داشته است که اهمیت آن گرچه کم نیست، اما به علل گوناگون تأثیری به عمق سفرهای او به مناطق بدوی‌تر نداشت. مهم‌ترین تأثیر این سفرها در مقبرة گالاپلاسیدیا[5] تجلی می‌یابد. آنیلایافه[6] معتقد است که:

«یونگ این منظر را به عنوان آفرینش آنی و جدید توسط خمیر ناخودآگاه که حاصل افکار خود او دربارة آیین تشرف نمادین بوده است، توجیه می‌کند. به نظر او علت بی‌واسطة این تجسم مبتنی بر انعکاس انیمای او بر گالا پلاسیدیا است.»[7]

سفرهای یونگ به کشورهای شرقی و آفریقایی برایش گنجینه‌ای که بعدها در آثار گوناگونش به تناوب از آن بهره می‌گیرد. او در دهه 30 میلادی اشتباهی را مرتکب شد که بعدها برای جبرانش به دردسر افتاد:

به سال 1933 با روی کار آمدن آلمان‌ها، کرچمر رئیس انجمن پزشکان عمومی برای روان‌درمانی استعفا داد. اعضای برجسته انجمن از یونگ خواستند که ریاست را بپذیرد. یونگ که به دلیل داشتن تابعیت سوئیسی در معرض خطر آلمان‌ها نبود، ریاست را پذیرفت تا هم روان‌تحلیل‌گری در آلمان را فعال نگه دارد و هم تا حد امکان از تحلیل‌گران آلمانی خصوصاً یهودیان حمایت کند. یونگ، رئیس کل انجمن و رئیس بخش سوئیسی بود و ریاست بخش آلمانی را ام. اچ گورینگ[8] از خویشاوندان مارشال هرمان گورینگ[9] برعهده داشت که تحت مقررات نازی‌ها بود. با اینکه یونگ اعلام کرده بود سیاست و مذهب بی‌طرف خود را حفظ می‌کند؛ اما اقدامات نازی‌ها مانع از بی‌طرفی انجمن می‌شد. به همین دلیل یونگ در سال 1939 استعفا داد. هرچند بعد از استعفای یونگ نامش در لیست سیاه قرار گرفت و از سال 1940 آثارش در آلمان ممنوع شد، اما اتهام ضدیهودبودن تا مدت‌ها برایش باقی ماند.[10]

دهه 40 میلادی به بعد را می‌توان اوج شکوفایی علمی یونگ دانست. از این به بعد یونگ بیشترین توجه خود را صرف ناخودآگاه جمعی، دین و کیمیاگری می‌کند. در ضمن این بررسی‌ها با توجه به فیزیک جدید تئوری هم‌زمانی را هم، با هم‌کاری وولفانگ پاوولی مطرح می‌نماید. نظریه‌ای که در آن تثلیث فیزیک سنتی یعنی زمان، مکان و علیت را با اضافه‌کردن عبارت چهارمی به معنای هم‌زمانی به تربیع تبدیل می‌کند.

او با بهره‌گیری از همین نظریه به تحقیقاتی در زمینة طالع‌بینی دست می‌زند. در این دوران است که دیگر نمیتوان به او تنها به عنوان یک روان‌شناس نظر کرد، بلکه او فرزانه‌ای می‌شود، شبیه به آن شبحی که مدت‌ها قبل‌تر به سراغش آمده بود؛ یعنی فیله‌مون[11].

در سال 1955 اما همسر یونگ فوت می‌کند. با فوت همسرش او به برج بولینگن یعنی خانه‌ای ابتدایی که آن را خودساخته بود، نقل مکان می‌نماید و بیشترین وقتش را آنجا می‌گذراند.[12] او به سال 1961 در سن 85 سالگی در کمال آرامش از دنیا می‌رود. گفته می‌شود یک ساعت پس از مرگ او طوفانی عظیم برخاست.

یونگ در مورد مرگ چنین می‌گوید:

«از میان‌سالی به بعد آن‌کس نیک می‌زید که مرگ را همگام حیات حس کند. چون در لحظة اسرارآمیز میانة عمر منحنی حیات قوسی نزولی را طی می‌کند، و مرگ می‌زاید. نیمه دوم عمر صعود، گشایش، افزایش، و بارآوری نیست، بلکه مرگ است، چون انتها جز آن نیست. نفی سرانجام زندگی همان انکار پذیرش پایان آن است. هر دو به این معناست که نخواهیم زندگی کنیم؛ زندگی را نخواستن؛ مرگ را نخواستن است. اوج و فرود هر دو سازندة یک منحنی‌اند.»[13]

 

 

 



[1]- یونگ در سال 1920 همراه یکی از دوستانش به آفریقای شمالی سفر کرد و سفر خود را نیز از الجزایر آغاز نمود و سپس به تونس و بعد سائوس و از آنجا به جنوب اسفکس و بعد به آبادی توزنور رفت. او در مورد مردم آن دیار می‌گوید:

«این مردم با عواطف خود زندگی و حرکت می‌کنند و موجودیشان در عواطف آنهاست. خودآگاهیشان وضع آنان را در فضا حفظ می‌کند و تأثرات را از خارج انتقال می‌دهد و خودش نیز از طریق قوای محرک درونی و عواطف به جوش و خروش درمی‌آید. لیکن به اندیشه در نمی‌آید. من (ego) کمابیش استقلالی ندارد. وضع اروپایی چندان فرق نمی‌کند، اما به هر حال ما، تا حدی پیچیده‌تریم.»

یونگ، کارل گوستاو ـ خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها‌ ـ ترجمه پروین فرامرزی ـ انتشارات آستان قدس رضوی‌ ـ چاپ سوم ـ ‌1378ـ‌ ص 250

[2]- یونگ می‌گوید سرخ‌پوستان پوئبلو برای اولین‌بار در زندگی تصویر یک سفیدپوست واقعی را برایش ترسیم کرده‌اند. آنها معتقدند که سفیدپوستان دیوانه‌اند. وقتی یونگ علت را سئوال می‌کند در جوابش می‌گوید، زیرا که سفیدپوستان ادعا می‌کنند که با سرشان فکر می‌کنند و هنگامی‌که یونگ با تعجب از آنان می‌پرسد که مگر آنها چگونه می‌اندیشند در جوابش، قلبشان را به او نشان می‌دهند. از نظر یونگ سرخ‌پوستان پوئبلو مردمانی باوقار و متینند که تنها با سخن از مذهبشان احساساتی می‌شوند.

[3]- در 1925 او برای دومین‌بار راهی آفریقا و این‌بار کنیا و اوگاندا می‌شود و این سفر خود را در مصر پایان می‌دهد.

[4]- یونگ در سال 1938 برای شرکت در 25 سالگرد تأسیس دانشگاه کلکته به هند می‌رود. او در هند سه درجة دکترای افتخاری از دانشگاه‌های الله‌آباد، بنارس و کلکته که نمایندگان دین اسلام، آیین هند و طب و علم بریتانیایی ـ‌ هندی بودند، دریافت می‌کند.

[5]- (Galla Placidia) امپراتریس متوفی به سال 450ق.م.

[6]- آنیلا یافه از اهالی آلمان بود که توسط یونگ مورد تحلیل و آموزش تحلیل‌گری قرار گرفت و به عنوان منشی مؤسسه او از سال 1955 تا 1961 فعالیت‌کرده و در تدوین سرگذشت او نیز همکاری نموده است.

[7]- همان منبع ـ ص 294 زیرنویس.

[8]- M. H. Goring.

[9]- رئیس رایشتاگ و شخصیت دوم حزب نازی.

[10]- دیدار او پس از جنگ با لئوبک خاخام یهود که پیش از جنگ با او دوست و از اردوگاه ترزین اشتات جان سالم به در برد و متقاعدشدن او بر بی‌گناهی یونگ و سپس قانع‌شدن گرشوم شولم یک عالم دیگر یهودی باعث شد اتهام ضدیهود‌بودن او کم‌کم کم‌رنگ شود.

[11]- داریوش شایگان در قیاسی بین یونگ و هایدگر معتقد می‌شود که آن دو در این مرحله از زندگی و تکاپوی خویش تجربه ازلی را درک‌کرده و به حقیقت وجودی خود، دست‌یافته‌اند:

«... ولی یک مطلب روشن است و آن اینکه تفکر هایدگر از رسالة وجود و زمان تا آخرین رساله‌های او، تبدیل فلسفه به شعر است، و تفکر او به تدریج ساحت و بعد اساطیری می‌گیرد، بطوری که برخی هایدگر دوم را عارف می‌دانند، نه فیلسوف؛ همچنین یونگ نیز به تدریج از علوم تجربی دور می‌شود و به تفکر اشراقی می‌گراید، و خیلی‌ها او را دیگر روان‌شناس علمی نمی‌دانند و بیشتر به ساحری بزرگ تشبیه می‌کنند.»

شایگان، داریوش ـ بت‌های ذهنی و خاطرة ازلی ـ انتشارات امیرکبیر ـ چاپ چهارم ـ 1380 ـ ص 214

[12]- یونگ بعد از مرگ مادرش زمین کلیسایی را در کنار دریاچة زوریخ خرید و شروع به ساختن خانه‌ای با پلان مدور و برج مانند کرد که برایش یادآور مادر بود. طی سال‌های بعد او کم‌کم به موازات درک بیشتر از ساختار روانش به آن خانه و متعلقات آن افزود. این خانه که سیستم برق و آب لوله‌کشی نداشت، مأمن روحانی‌ای برای یونگ شد. ساختمان اصلی آن خانه کوتاه و کوچک بود که پس از مرگ همسرش طبقه‌ای دیگر به آن افزود.

[13]- هاید، مگی و مایکل گیس ـ یونگ ـ ترجمه نور الدین رحمانیان ـ انتشارات شیرازه ـ چاپ  اول ـ 1379 ـ ص 171.

کارل گوستاو یونگ (قسمت سوم)


کارل گوستاو یونگ (قسمت سوم)


آزاده مدنی




یکی دیگر از حوادث مهم زندگی کارل گوستاو یونگ، آشنایی و همکاری‌اش با زیگموند فروید بود؛ البته این رابطه دوام چندانی نیافت. او این آشنایی را که از سال 1906 آغاز شده بود تا 1913 پایان داد. اما تأثیرات عمیق فروید، بر آراء او انکارناپذیر است.

«از زمانی‌که کار خود را در روان‌پزشکی شروع کردم، مطالعات برویر[1] و فروید و نیز کار پی‌یرژانه، گنجینه‌ای از آراء و انگیزه‌ها را در اختیارم قرار داد. بالاتر از همه آنکه دریافتم روش فروید در تحلیل رؤیا و نیز تعبیر آن فروغی است تابناک، بر انواع بروز جنون جوانی.»[2]

اما رابطه‌ای که از سال 1906 با مکاتبات مختلف و از سال 1907 با دیدار دوستانه شکل گرفت و سبب شد که یونگ خیلی زود چهرة درخشان در تحقیقات فروید شود، و اولین رئیس انجمن بین‌المللی روان‌کاوی (آی.بی.ای) گردد، به سرعت در سال 1909 با مشکل روبرو شد. این مشکل از سفر مشترکی که یونگ و فروید به آمریکا داشتند آغاز گردید.

«سفر به ایالت متحده که در سال 1909 از بِرمن آغاز شد، هفت هفته به طول کشید و در این سفر من و فروید با هم بودیم و خواب‌های یکدیگر را تحلیل می‌کردیم. در آن زمان چند خواب مهم دیدم. لیکن فروید چیزی از آن سردرنیاورد و من او را ملامت نکردم. به نظر من خواب جزئی از طبیعت ماست که قصد فریب ندارد، و آنچه را که بخواهد به بهترین وجهی بیان می‌کند درست مثل گیاهی‌که رشد می‌کند و یا حیوانی‌که در حد‌ّ توانش پی خوراک می‌گردد. در گرما‌گرم تألیف کتاب Wand Lungen und Samboleder Libido بودم که رؤیایی دیدم. این رؤیا جدایی من و فروید را در آینده پیش‌بینی می‌کرد.

در این زمان بود که برای تحلیل رؤیایم دست به قلم گرفتم و به مرزبندی نظریات فروید و خودم پرداختم و وقتی‌که فصل پایانی آن "موضوع قربانی" راجع به لیبیدو را نگاشتم و آن را منتشر ساختم، نتیجه آن از دست‌دادن رفاقت و دوستی بین من و فروید گردید. پس از گسستن از فروید همه دوستان و آشنایانم کنار کشیدند. کتابم مزخرف مطرح شد، من یک عارف قلمداد شدم و همین، موضوع را ختم کرد.»[3]

فروید این‌زمان یونگ را مقدس‌مآب نامید. او که در جستجوی مریدی بود که بی‌چون و چرا نظراتش را بپذیرد، نتوانست با یونگ کنار بیاید. فروید معتقد بود که یونگ می‌خواهد پدر روان‌کاوی را (که خودش باشد) بکشد و روان‌کاوی این مادر زیبا را خودش به تنهایی تصاحب کند.

پس از جدایی یونگ از فروید، دورانی به سراغش می‌آید که خود آن را گمگشتگی[4] می‌خواند. او در 39 سالگی بن‌بست را تجربه کرد؛ از کتب علمی بیزارشده و دوستانش رهایش‌کرده و سمت خود را نیز در دانشگاه از دست‌داده بود. بین سال‌های 1914 تا 1918 او از دنیا فاصله گرفت تا خود را تجربه کند. این دوران مصادف است با جنگ جهانی اول، جنگی که قبل از شروع یونگ آن را در رؤیاهایش دیده بود:

«در بهار و اوائل تابستان 1914 خوابی دیدم که سه بار تکرار شد. خواب دیدم که در وسط تابستان، سرمایی از قطب شمال فرا رسید و زمین را به یخ مبدل کرد. مثلاً سراسر لوزان و مکان‌های آن یخ زد و کاملاً خالی از سکنه گردید و همه گیاهان از سرما خشک شدند. این خواب را در آوریل و می و آخرین‌بار در ژوئن 1914 دیدم. این‌گونه رؤیاها شومند و من آماده وقوع واقعه‌ای هراسناک بودم و بالاخره در اول ماه اوت آتش جنگ جهانی اول درگرفت. و اکنون وظیفه من معلوم بود، کاویدن اعماق روان خود و این مسئولیت را با نوشتن توهماتم آغاز کردم. تنها در اواخر جنگ جهانی اول بود که به تدریج از تاریکی بیرون آمدم.»[5]

در این دوران است که او به تحقیقات وسیعی درباره افسانه‌ها مشغول می‌شود و مجموعه این پژوهش‌ها و درون‌نگری‌های یونگ در اثری به نام هفت موعظه برای مردگان[6] در سال 1916 نگاشته می‌شود. این موعظه‌ها تصاویر و اشاراتی هستند که طبیعت دو قطبی روان را توصیف می‌کنند. یونگ این کتاب را انتشار نداد، فقط به طور خصوصی در اختیار بعضی از نزدیکانش قرار گرفت تا اینکه بالاخره در اواخر عمر خود در مجموعه‌ای که شامل زندگی‌نامه‌اش بود، منتشر گردید. این موعظات در حقیقت مبنایی بر روان‌شناسی او هستند. تفکر دو قطبی و تضادگرایی اوست که یونگ را به گنوسی‌ها نزدیک می‌کند. بطور مثال او بحث جنسیت را در موعظة پنجم[7]، این‌گونه شرح می‌دهد:

«مردگان مسخره کردند و فریاد زدند: ای ابله، ما را از دین و الفت مقدس آموز. جهان ایزدان در روحانیت و جنسیت جلوه کند. علویان در روحانیت جلوه کنند و خاکیان در جنسیت.

روحانیت ادراک کند و در آغوش گیرد. همانا زن گونه است و از این روست که آن را مادر علوی (Mater Coelestis) گوییم جنسیت بزاید و بیافریند. همانا مرد گونه است و از این روست که آن را فالوس[8] یعنی پدر خاکی گوئیم.

جنسیت مرد بیشتر جسمانی است و جنسیت زن بیشتر روحانی. روحانیت مرد بیشتر از آسمان است و به برتر می‌رود.

روحانیت زن بیشتر از خاک است و به پست‌تر می‌رود.

دروغ زن و اهریمنی است روحانیت مرد، چون به پست‌تر رود.

دروغ زن و اهریمنی است روحانیت زن، چون به برتر رود.

بر هر یک فرض است که به مکان خود رود.

مرد و زن به هم اهرمن شوند، آنگاه که راه روحانی خود را جدا نکنند؛ که سرشت نوع مخلوق تمایز است.

جنسیت مرد را، راه به سوی زمین است و جنسیت زن را به روحانیت. مرد و زن به هم اهرمن شوند آنگاه که جنسیت خود را فرق ننهند. بر مرد است که پست‌تر را بشناسد و بر زن است که برتر را بشناسد.

...

آدمیزاده ضعیف است، و از این روست که الفت واجب است. اگر الفت تو به نشان مادر نباشد، به نشان فالوس است. هیچ الفتی رنج و بیماری نیست. الفت در همه چیز، تفرّق و فنا است.

تمایز به تنهایی راهبر شود. تنهایی ضد الفت است.

...

ایزدان تو را به الفت اجبار کنند. الفت بدان اندازه واجب است که ایشان ترا بدان اجبار کنند، و از آن بیش شرّ است.

بگذار که در الفت هرکس به دیگران تسلیم شود تا الفت دوام یابد که تو را بدان حاجت است.

در تنهایی یکی از دیگران برتر قرار گیرد تا مگر هر کس به خود آید و از بندگی حذر کند.

در الفت امساک است.

در تنهایی اسراف است.

الفت عمق است.

تنهایی اوج است.

اندازة درست در الفت تطهیر کند و باقی دارد.

اندازة درست در تنهایی تطهیر کند و فزونی دهد.

الفت ما را گرما دهد، تنهایی ما را روشنائی دهد.»[9]

یونگ غرقة اعماق تاریک زندگی خویش‌ شده بود که با شخصیت‌هایی خیالی مواجه شد. مهم‌ترین شبحی که در این زمان به سراغش آمد، فیله‌مون بود. یونگ او را شبح راهنمایی می‌دانست که آمده تا راه روحانی به او بیاموزد.[10] بعد از آمد و شد اشباح و نگارش هفت موعظه او شروع به ترسیم ماندالاهایی[11] کرد؛ که البته در آن زمان معنی‌اش را نمی‌فهمید.



[1]- Bruer.

[2]- یونگ، کارل گوستاو ـ خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها ـ ترجمه پروین فرامرزی ـ انتشارات آستان قدس رضوی ـ چاپ سوم ـ 1380 ـ ص 155.

[3]- یونگ، کارل گوستاو ـ انسان در جستجوی هویت خویشتن ـ ترجمه محمود بهفروزی ـ انتشارات گلبان ـ چاپ اول ـ 1380 ـ ص 11.

[4]- Disoriantation.

[5]- همان منبع ـ ص 11.

[6]- Septem Sermons Admortuos.

[7]- Sermo V

[8]- Phallos (نماد آلت رجولیّت).

[9]- یونگ، کارل گوستاو ـ خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها ـ ترجمة پروین فرامرزی ـ انتشارات آستان قدس رضوی ـ چاپ سوم ـ 1380 ـ ص 400 و 401.

[10]- با توجه به آثار بعدی یونگ فیله‌مون را می‌توان صورت مثالی روح دانست که برگرفته از گنجینه تصورات ناخودآگاه بوده و می‌تواند ذهن بیمار را آشفته کند. فیله‌مون در خواب به سوی یونگ آمد. پیرمردی با شاخ‌های گاو نر که چهار کلید در دست داشت که یکی از آنها آماده گشودن قفلی بود و بال‌هایی شبیه بال‌های مرغ ماهی‌خوار داشت. هم‌زمان با این خواب یونگ مرغ ماهی‌خوار کمیاب مرده‌ای را در ساحل یافت که سبب شد پدیدة فیله‌مون را برایش واقعی کند. او با فیله‌مون در باغ قدم می‌زد و بحث‌های فلسفی می‌کرد.

[11]- Mandala در سانسکریت به معنای دایرة جادویی و از نظر یونگ مظهر مرکز، هدف یا خویشتن به عنوان تمامیت روان است، از بعد تمثیلی با اشکال دایره، مربع تا تربیع، ترتیبات متقارن عدد چهار و مضرب‌های آن نمایانده می‌شود. ماندالاها معمولاً در مواقع پریشانی و سرگشتگی روانی ظاهر می‌شوند. نمایانگر الگویی از نظم و ترتیب است که بر آشفتگی روانی تحمیل‌شده و پراکندگی حاصله از آشفتگی توسط دایرة محافظ جمع می‌شود.