مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

نقش عناصر مؤنث در ادیان ایران باستان با تأکید بر نقش زن در اوستا - قسمت دوم (اسطوره‌های آفرینش زن و مرد)


نقش عناصر مؤنث در ادیان ایران باستان با تأکید بر نقش زن در اوستا - قسمت دوم (اسطوره‌های آفرینش زن و مرد)

 آزاده مدنی



 

طبق گواهی بسیاری از اسناد و مدارک باقی‌مانده، در ایران هم مانند بسیاری از اقوام دیگر آسیایی، قبل از ورود آریاییان نظام مادرشاهی حاکم بوده است. اما به خاطر نبودن خط، اکثر اسطوره‌های این دوران از میان رفته است و بیشتر اسناد و مدارک باقی‌مانده، تصاویر و مجسمه‌های الهه‌های مادر را شامل می‌شود. نظام مادرشاهی در ایران مغلوب فرهنگ آریایی و همین‌طور فرهنگ بین‌النهرین متأخر دوران اکد و بابل و آشوری می‌شود. البته باید گفت فرهنگ بین‌النهرین نیز در طلیعه‌ی ظهور آن فرهنگی مبتنی بر مادرشاهی بوده چنان‌که الهه‌ی خالق در فرهنگ سومری کی (خدابانوی زمین) بوده و در رأس هرم خدایان جای داشته است. او خالق همه‌ی جان‌داران و خدابانوی مادر بوده. در بخش آفرینندگی انسان نیز کهن مادر اولیه یعنی نامو است که فرمان آفرینش انسان را می‌دهد و انکی را می‌خواند و خطاب به او می‌گوید:

«فرزندم از خواب برخیز و با عقل و تدبیر عمل کن. از برای خدایان خدمت‌گذارانی بیافرین.»[1]

انکی نیز فرمان مادر را پذیرفته و چنین می‌گوید:

«آنانکه نامشان را بردی هست شدند

تصویر خدایان را بر آنان نقش کن

گل آب‌های ژرف را خمیر کن

معماران چیره‌دست آن گل را غلیظ‌تر می‌کنند.

تو دست و پایشان را نقش کن.

نین ماخ نیز یاور تو خواهد بود.

آن هنگام که به کار آفرینش انسانی،

خدابانوی زایندگی در کنار تو خواهد بود.

مادر، سرنوشت نوزاد را رقم بزن.

نین ماخ، تصویر خدایان را بر او نقش کن.

او انسان است.»[2]

اساطیر نظیر اسطوره‌ی بالا در فرهنگ بین‌النهرین به سرعت جای خود را به اساطیر پدرشاهی‌ می‌دهند؛ و می‌توان گفت که با اسطوره‌ی شکست تیامات از مردوک است که دوران مادرشاهی بسر رسیده و عصر پدرشاهی آغاز می‌شود.

اما شاید بتوان گفت ایران بیش از اینکه از اسطوره‌ی سومری آفرینش و پانتئون سومری‌ها تأثیرگرفته باشد، تحت‌تأثیر فرهنگ ایلامی بوده است. البته باقی‌مانده‌ی اسطوره‌های این فرهنگ بیشتر به شکل تصویر یا مجسمه است و از داستان آفرینش خبری نیست. به همین علت اسطوره‌های آفرینش انسان و زن و مرد در ایران به تمامی متعلق به دوران پدرشاهی است.

در این بخش اسطوره‌های زرتشتی و مانوی را که کامل‌ترین و مهم‌ترین داستان‌های خلقت انسان در ایران است را مورد توجه قرار می‌دهیم.

 

اسطوره‌ی زرتشتی آفرینش انسان:

در اوستا از شیوه‌ی آفرینش انسان سخنی به میان نیامده. تنها در چند جا از گیومت (کیومرث یا گیه) به عنوان نخست‌اندیش و اولین انسان یاد‌شده و چند جا، هنگام درود فرستادن به فروشی‌ها از فروشی‌های گیومت یا سوشیانت ذکر می‌شود.

«همه‌ی فَرَوشی‌های نیک توانای پاک اشونان را از گیومرت تا سوشیانت پیروزمند می‌ستاییم.»[3]

همچنین در جای دیگری از یشت‌ها آمده است:

«فروشی‌ها گیومرت اشون را می‌ستاییم، نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهوره مزدا گوش فرا داد و از او خانواده‌ی سرزمین‌های ایرانی و نژاد ایرانی پدید آمد.»[4]

همچنین عنوان ’نخست‌اندیش‘ در ویسپرد نیز اشاره به اوست:

«از میان آفریدگان اشون "نخست‌اندیش" را می‌ستاییم.»[5]

اما ذکر او در بندهش به عنوان اولین انسان آمده است و از مشی و مشیانه (مهلی و مهلیانه) نیز به عنوان اولین مرد و زن نام برده می‌شود.

«به دین گوید که من مردمان را ده گونه فراز آفریدم: نخست آن کیومرث روشن و سپید چشم است تا ده گونه، که یکی (همان) کیومرث است و (تا) نُهُم از کیومرث باز بود. دهم کپی است (که از) مردمان فروترین خوانده شود.

چون کیومرث را بیماری برآمد، بر دست چپ افتاد. از سر سرب، از خون ارزیز و از مغز سیم، از پای آهن، از استخوان روی و از پیه آبگینه و از بازو پولاد، از جانِ رفتنی زر به پیدائی آمد که اکنون، به سبب ارزشمندیِ (ز‌َر، آن را) مردمان با جان بدهند. از آن (انگُشتِ) کوچک مرگ به تن کیومرث دَر شد و همه‌ی آفریدگان را تا فرشکرد مرگ برآمد. چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، آن تخمه‌ها به روشنیِ خورشید پالوده شد و دو بهر آن را نریوسنگ نگاه داشت و بهری را سپندار مَد پذیرفت. چهل سال (آن تخمه) در زمین بود. با بسر رسیدن چهل سال، ریباس تنی یک ستون، پانزده برگ، مَهلی و مَهلیانه (از) زمین رستند. درست (بدان) گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد، یکی به دیگری پیوسته، هم بالا و هم‌دیسه بودند. میان هر دو ایشان فرّه برآمد. آن‌گونه (هر سه) همبالا بودند که پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن فره‌ی هرمزد آفریده (بود که) با ایشان است، که فرّه‌ای است که مردمان بدان آفریده شدند.

چنین گوید که (پرسید:) ’کدام پیشتر آفریده شد، فرّه یا تن؟‘ هرمزد گفت که ’فرّه پیشتر آفریده شد و تن، سپس، برای آن آفریده شده است. (فرّه) در تن آفریده شد تا خویشکاری بیافریند و تن به خویشکاری آفریده شد.‘ آن را گزارش این است که روان پیشتر آفریده شد، تن از پس. روان در تن خویشکاری را فرمان دهد.

سپس، هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن فرّه به مینوئی در ایشان شد که روان است. اکنون نیز (مردم) بمانند درختی فراز رُسته است که بارش ده گونه مردم است.

هرمزد به مشی و مشیانه گفت که "مردم‌اید، پدر (و مادر) جان‌اید. شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشه‌ی نیک اندیشید، گفتار نیک گوئید، کردار نیک وَرزید، دیوان را مستائید".

هنگامی‌که یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که "او مردم است." ایشان چون به راه افتادند، نخستین کُنشی که کردند این (بود که) بیندیشیدند. نخستین سخنی که گفتند این (بود) که "هرمزد آب و زمین و گیاه و جانور و ستاره و ماه و خورشید و همه‌ی آبادی را که از پرهیزکاری پدید آید، آفرید، (که) بُن و بَر خوانند".»[6]

مشی و مشیانه نخستین زن و مرد بودند که مانند بسیاری از اسطوره‌های آفرینش توسط اهریمنان فریب می‌خوردند. اینجا نیز چون اسطوره‌های عبری (البته نه با تأکید اما بطور تلویحی) زن را در فریب‌خوردن و دیو‌پرستی مقدم می‌کنند، چنانکه این مشیانه است که با دوشیدن شیر گاو و فراز ریختن آن به شمال دیوان را نیرومند می‌کند که آنها را تا مدت‌ها عقیم نمایند.

«ایشان، نخست، پوششی (از) پوستین پوشیدند، پس، به موی؛ آنگاه نخ (؟) برشتند و آن رشته را جامه کردند و پوشیدند. به زمین گودالی بکندند، آهن را (بدان) بگداختند، به سنگ آهن را بزدند و از آن تیغی ساختند، درخت را بدان ببریدند، آن پَدِشخو چوبین را آراستند.

از آن ناسپاسی که کردند، دیوان بِدان ستُنبه شدند. ایشان (=مشی و مشیانه) خود به خود رشکِ بَد فراز ببردند. بسوی یکدیگر فراز رفتند، (هم را) زدند، دَریدند و موی رودَند. پس دیوان از تاریکی بانگ کردند که "مردم‌اید، دیو را پَرستیدند تا رشک بنشیند."مشیانه فراز جست، شیر گاو دوشید، به سوی شمال فراز ریخت. بِدان دیوپرستی، دیوان نیرومند شدند و هر دُوِ ایشان را چنان خشک کون بکردند که (تا) پنجاه سال کامه‌ی هم‌آمیزی‌شان نبود و اگرشان نیز هم‌آمیزی بود، آنگاه فرزندی‌شان نبود. با بِسر رسیدن پنجاه سال، (به) فرزندخواهی فراز اندیشیدند، نخست مشی، پس مشیانه. زیرا مشی به مشیانه گفت که "چون این … ترا بینم، آنگاه آنِ من بزرگ برخیزد". پس، مشیانه گفت که "برادر، مشی! چون آن کیر ترا بزرگ بینم، آن … من لرزد". پس، ایشان به هم کامه بُردند و در کامه‌گزاری که کردند، چنین براندیشیدند که ما را (به) پنجاه سال نیز کار این بایست بود. از ایشان، به نِه ماه، جفتی زن و مرد زاد. از شیرینیِ فرزند، یکی را مادر جَوید، یکی را پدر. پس هرمزد شیرینیِ فرزندان را از اندیشة آورندگان بیرون کرد و به همان اندازه (شیرینیِ) پرورشِ فرزندان را بدیشان بخشید.

شش جفت نر و ماده از ایشان پدید آمد. برادر خواهر را به زنی همی کرد. همه، با مشی و مشیانه، (که جفت) نخستین (بودند)، هفت جفت شدند. از هر یکِ ایشان تا پنجاه سال فرزندِ بیامد، خود به یکصد سال بمردند.»[7]

نگاه بدبینانه‌ی بندهش به زن را روشن‌تر می‌توان در خطاب هرمزد، هنگامی‌که زن را آفرید یافت، که به نظر می‌رسد نگاهی کاملاً وندیدادی است و هیچ ارتباطی با گاهان و یسناها ندارد.

«هرمزد، هنگامی که زن را آفرید، گفت که "ترا نیز آفریدم (در حالی) که تو را سردة پتیاره از جَهی است. تو را نزدیک کون دهانی آفریدم که جفت‌گیری تو را چنان پسند افتد که به دهان مزة شیرین‌ترین خورش‌ها؛ (و) از من تو را یاری است، زیرا مَرد از تو زاده شود؛ (با وجود این،) مرا نیز که هرمزدم، بیازاری. اما اگر مخلوقکی را می‌یافتم که مَرد را از او کُنم، آنگاه هرگز تو را نمی‌آفریدم، که تو را آن سرده‌ی پتیاره از جهی است. اما در آب و زمین و گیاه و گوسفند، بر بلندی کوه‌ها و نیز آن ژرفای روستا خواستم و نیافتم مخلوقکی که مَردِ پرهیزکار از او باشد جز زن (که) از (سردة) جَهیِ پتیاره است".»[8]

در اوستا هیچ اشاره‌ای به آفرینش زن و مرد یا مشی و مشیانه نشده است، اما در دینکرد نوشته‌شده، که داستان مشی و مشیانه، در چِهرداد نسک از نسک‌های گم شدی اوستای کهن وجود داشته است. البته داستان آفرینش مشی و مشیانه برخلاف اسطوره‌ی یهودی که خلقت مرد را بر زن تقدم می‌دهد، آفرینش هر دو را از شاخه‌ی ریواسی و در شکلی واحد دانسته است. اما بعد از داستان آفرینش زرتشتی، اسطوره‌ی مانوی آفرینش انسان هم خلقت زن و مرد را شرح می‌دهد.

 

اسطوره مانوی آفرینش:

اسطوره مانوی آفرینش انسان از آنجا آغاز می‌شود که دیوان از دیدن دوشیزه روشنایی و نریسه ایزد به فکر ساختن نمونه‌هایی از آنان افتادند. اما این آفرینش را به شهوت و هم‌خوابگی آلودند و از این شهوت‌رانی‌هاست که اولین زن و مرد متولد شدند. این اسطوره تولد انسانی را در فضایی عفن تشریح می‌کند:

«پس آن مَزَن و اَسْرِشْتار، نَر و ماده، همه‌ی [دیوانِ دیگر] را شهوت و هم‌خوابگی آموختند. و [آن دیوان] با یک‌دیگر هم‌آغوش [شده]، آمیزش کردند و فرزند از ایشان زاده و پرورده شد. و فرزند خویش را [به] آن دو اَسْرِشْتار، نر و ماده، شیرپیکر، آزْجامه و هوس‌انگیز دادند. و اَز آن فرزند را خورد و آن دو مَزَن، نر و ماده. را به شهوت‌ورزی و هم‌خوابگی واداشت، و [ایشان] با یک‌دیگر هم‌آغوش [شده و] آمیزش کردند و آن [حاصل] آمیزش را که آن [دو اَسْرِشْتار] از آن فرزند مَزَنان و اَسْرِشْتارانی که [آز] خورده [بود]، پوشیدند، آن [حاصل آمیزش] را [اَز] با هوس خویش شکل بخشید، و تن یک نرینه را با استخوان، پی، گوشت، رگ و پوست بساخت.

و از آن روشنی و درخشش ایزدان، که از نطفه و [از] آغاز [با] آن فرزند مَزَنان (غولان) آمیخته‌شده بود، آن را بدان تن، [هم‌چون] جان‌ اندر بست. او آز و هوس، شهوت و هم‌خوابگی، دشمنی و بدگویی، رشک و بزه‌گری، خشم و ترش‌رویی(؟)، کج‌خلقی(؟) و بی‌هوشی، و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغ‌زنی، راه‌زنی(؟) و بدکرداری، خیره‌سری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهی‌دستی و نیازمندی، بیماری و پیری، تعفن و دزدی خویش را در [آن تن] به وجود آورد.

رشک و بزه‌گری، خشم و ترش‌رویی(؟)، کج‌خلقی(؟)، و بی‌هوشی، و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغ‌زنی، راه‌زنی(؟) و بدکرداری، خیره‌سری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهی‌دستی و نیازمندی، بیماری و پیری، تعفن و دزدی خویش را در [آن تن] به وجود آورد.

و آن چند سخن و آوای آن مَزَنان [غولانِ) سقط‌شده را، که آن تن را از آنان ساخته بود. به آن آفریده داد تا همه‌گونه سخن گوید و [همانند] آن چهره‌ی نر ایزدان (نریسه ایزد) که او (آز) از گردونه‌ی [خورشید] دیده بود، آن انسان را نیز به [صورت] وی (نرسیه ایزد) شکل بخشید و ساخت. و نیز از فراز، از آسمان، از مَزَنان و اسرشتاران و اختران (بروج) و اباختران (سیارات)، گره و پیوند بدو پیوست، که از مَزَنان و اختران، خشم، شهوت و بزه‌گری بر او ببارد و اندیشه‌اش را بیاکَنَد، تا درنده [خو]تر و غول‌آساتر، آزمند و شهوت‌پرست باشد. و چون آن آفریده‌ی نر زاده شد، پس بر او نام "نخستین انسان" نهاده‌شده، که خود گهمرد [است].

و سپس آن دو اسرشتار (دیو بزرگ) نر و ماده‌ی شیرپیکر، دیگر بار از همان فرزندِ یاران خوردند، آکنده از شهوت و هم‌خوابگی شدند، و با یک‌دیگر هم‌آغوش [شده]، آمیزش کردند.

و آن آز، که ایشان را از آن فرزند مَزَنان (غولان) که خورده [بودند]، آکنده بود، دیگر بار [به] همان گونه تنِ دیگری را ماده، با استخوان، پی، گوشت، رگ و پوست شکل بخشید و ساخت. و از آن روشنی و درخشش ایزدان که از نخست، با آن فرزند سقط‌شده‌ی مَزَنی آمیخته‌شده بود، او به آن تن نیز جان اندر بست و آز و آرزو، شهوت و هم‌خوابگی، دشمنی و بدگویی، رشک و بزه‌گری، خشم و ترش‌رویی(؟)، کج‌خلقی(؟) و بی‌هوشی و بدروانی و بدگمانی، دزدی و دروغ‌زنی، راه‌زنی(؟)، و بدکرداری، خیره‌سری(؟) و حرص(؟)، انتقام و خودپسندی، زاری و تیمار، درد و الم، تهی‌دستی و نیازمندی، بیماری، تعفن و دزدی(؟) و همه‌گونه بددینی و بزه‌گری خویش را در [او] بیش بساخت و بیا کند که [در] گهمرد.

و آن سخن و آوای همه‌ی آن سقط‌شدگان مَزَنی، که از آنان، [نخستین مرد و زن را] ساخت، آن را نیز به آن ماده داد، که او نیز و [همانند] آن چهره‌ی زن‌پیکر ایزدان که او (دیو آز) از گردونه‌ی [خورشید] دیده [بود]، او (ماده) را نیز [به صورت وی] شکل بخشید و ساخت و نیز از آسمان، از اختران و سیارات، گره و پیوند بدو پیوست، که از سوی مَزَنان (غولان) و بروج، خشم، شهوت و بزه‌گری بر او ببارد و اندیشه[اش] را بیاکند، و درنده[خو]تر و بزه‌گرتر، شهوی و شهوت‌پرست باشد. و آن مرد را با شهوت بفریبد، و از آن دو آفریده، مردم در جهان زاده شوند، و آزمند و شهوی باشند. و خشماوند و کینه‌ور و ناآمرزیده رفتار کنند، و آب و آتش، درخت و گیاه را ضایع کنند و آز و شهوت را بپرستند، و کام دیوان را برآورند و به دوزخ شوند.

پس چون آن آفریده‌ی ماده‌زاده شد، آن گاه آنان [او را] زن پرفرّه نامیدند که خود مُردیانه است.

و چون آن دو آفریده، نر و ماده، در جهان زاده و پرورده و بزرگ شدند، پس آز و دیوانِ اسرشتار را بزرگ شادی بود. و آن سالار اسرشتاران انجمن مَزَنان و اسرشتاران کرد. و به آن دو انسان تخمه گفت که من زمین و آسمان، خورشید و ماه، آب و آتش، درخت و گیاه، دد و دام را برای شما آفریدم، که اندر جهان بدان خوش باشید خرم گردید و شاد بوید و کام مرا برآورید.

و اژدهایی مَزَنی (غول‌آسا) و سهمگین را نگهبان آن دو فرزند کرد، [بدان اندیشه] که: "آنان را بپاید و کس را نگذارد که [ایشان را] از ما دور کند. چه این مَزَنان (غولان) و اسرشتاران (دیوان بزرگ) از ایزدان می‌ترسند و بیمناک‌اند، که مبادا بر ما آیند، ما را زنند، یا ما را در بند کنند. چه آن دو فرزند به چهره و پیکر ایزدان شکل گرفتند و ساخته شدند.

پس چون آن نخستین انسان (گهمرد) و زن پرفرّه (مُردیانه)، مرد و زنِ نخستین، بر زمین هستی آغاز کردند، آن گاه آز در ایشان بیدار شد. آنان سرشار از خشم شدند، و آغاز کردند چشمه[ها] را انباشتن و درخت و گیاه را ضایع‌کردن، و با خشم فراوان بر زمین راه‌رفتن و شهوانی‌شدن. آنان از ایزدان نترسند، و این پنج امهرسپند را، که جهان به واسطه‌ی آنان استقرار دارد، نشناسند و آنان را بی‌وقفه بیازارند.»[9]

فضای آفرینش انسان در اسطوره‌ی مانی آنچنان آلوده‌ی اهریمن است، که اثری از بازمانده‌ی روان‌های نورانی ایزدان، که به گفته‌ی اسطوره در بدن دیوان و اهریمنان باقی‌مانده نمی‌گذارد. در این فضای آلوده به انواع زشتی‌ها وضعیت مردیانه بسیار بدتر است. زیرا در آن داستان عیسای درخشان گهمرد را نصیحت می‌کند و او را از زن پرهیز می‌دهد. عیسای درخشان کاری به مردیانه ندارد، مردیانه نیز با دیوی میامیزد و از او صاحب هابیل و قائن می‌شود و بعد از کشته‌شدن هابیل به دست قائن با آموختن جادو از دیو گهمرد را فریب می‌دهد، با او می‌آمیزد و از او صاحب فرزندی به نام شیث می‌شود.

داستان معجونی از خواهش‌های مردیانه و پرهیزهای گهمرد است. این اسطوره را شاید می‌توان یکی از بدبینانه‌ترین اسطوره‌های آفرینش انسان و خصوصاً آفرینش زنان دانست؛ که نشان‌دهنده تأثیر عمیق آن از اسطوره‌ی یهودی آفرینش آدم و حوا و فریب‌خوردن آدم توسط حواست.

همچنین این اسطوره نشان‌دهنده‌ی تأثیر فرهنگ پدرشاهی آریایی بر اساطیر ایران است؛ ایرانی که در آن فرهنگ‌ عیلامی با سنت مادرشاهی زندگی می‌کردند و در تمام قوانین آن احترام به حقوق زن حتی پس از دوران مادرشاهی نیز وجود داشته است.

 

 



[1]- لاهیجی ـ شهلا و مهرانگیزکار، شناخت هویت زن ایرانی، ص 122.

[2]- همان منبع، ص 122.

[3]- اوستا، جلد اول، یشت‌ها، ص 427.

[4]- همان منبع، ص 423.

[5]- اوستا، جلد دوم، ویسپرد، ص 563.

[6]- بندهش، ص 81-80.

[7]- بندهش، ص 83-82.

[8]- بندهش، ص 83.

[9]- اسماعیل‌پور ـ ابوالقاسم، اسطوره آفرینش در آئین مانی، ص 146-143.

نظرات 1 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 12:42 http://mpn37.mihanblog.com

مطالبت خیلی خوب بود آزاده به وب سایت من هم سر بزن

سپاسگزارم. چشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.