مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر
مربع

مربع

وبلاگ شخصی آزاده مدنی، دکترای پژوهش هنر

عشق، معرفت و خلاقیت عنصر مؤنث - قسمت اول



عشق، معرفت و خلاقیت عنصر مؤنث - قسمت اول

آزاده مدنی



فلک جــز عشق مـحـرابـــــی نــدارد

جهان بــی خاک عشق آبـــی نــدارد


طبایع جــز کشش کــــــــاری نـدارند

حکیمان این کشش را عشق خوانند


گـــر اندیشه کـنی از راه بـیــــــنـش

بـه عشق است ایـستـاده آفــرینش


امروز در عرفان سخن از عشق بسیار است و دیگر هراسی و ملامتی از بیان آن نیست. اما عشق روزگاری تعلق به محرمات داشت و کسی جرأت سخن‌گفتن در آن باب را نداشت. تا اینکه رابعه عدویه بانوی مسلمان، با استناد به آیه یحبهم و یحبونه، سخن از محبت آورد و در مسیحیت نیز هادویچ، مگ دبورگی و پورت، عارفان زن مسیحی، باب این اندیشه را گشودند. اما بعدها مردانی که با مقدمه جسارت این بانوان، سخن از عشق گفتند، برای تمجیدشان آنان را نه زن، بلکه مردان خدا خواندند. اما با این وجود،  اندیشه‌ی عشق نگاهی‌ است زنانه؛ هرچند از زبان مردان بیان‌ گردد. عشق پیش از خلق زن نبود وخدا پس از خلقت او آن را نمود؛ زیرا که عشق و معشوق از جمال حق است و آنکه تعینش به صفت جمال نزدیک‌تر، بیشتر تجلی عشق است، هرچند که لیلی آینه‌ای بیش نیست.

«پس بر مجنون که نظرش در آئینه‌ی دوست بر جمال مطلق بود، قلم انکار نرود که نظر در آینه‌ی حسن لیلی بر جمال مطلق آید.»[1]

 

در این مجال اندک سخن از عشق و تعریف مراتب و مقامات آن نمی‌کنم، که توضیح واضحات است. این مقاله مختصراً به بررسی نقش عنصر مونث در عشق و کمال می‌پردازد، هرچند قاصر؛ و منظور دفاع از مظلومی که موجودیت و حیاتش همواره در هاله‌ای از ابهام و سئوال بوده نیست؛ زیرا که نه مجال آن است و نه توان آن؛ بلکه تصویری است هرچند مبهم، از نقشی که او در دایره‌ی خلقت ایفا می‌کند.


چون پی یسکن الیـهاش آفرید

کـــــــــی تواند آدم از حوّا برید

 


عشق و معرفت

 

بلبل ز شـــاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می‌خواند دوش درس مقامات معنوی


یعنی بیا کــه آتش موسی نمود گــل

تـا از درخـت نــــــکته تـوحید بشنـوی


مهم‌ترین اصل و ایده‌ی وحدت وجود، عشق به زیبایی‌های جهان است که تعینات و آیات معشوق ازلی‌اند. همین عشق است که به کشف وحدت می‌انجامد و به معرفت الهی منجر می‌شود. درواقع عرفا نظربازی با اهل زمین را توجه به جمال جمیل معشوق حقیقی، یعنی خداوند می‌دانند. اما آیا صادر اول از جانب حق تعالی عقل نیست؟ و آیا همواره عقل را در مقابل عشق قرار نداده‌اند؟ آیا طریق شناخت خداوند، بهره‌گیری از علم که آن مستلزم داشتن عقل است، نمی‌باشد؟ امام صادق می‌فرماید:

«لیس العلم بالتعلم، انما هو نور یقع فی قلبه من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه»

«علم زیاد خواندن نیست، بلکه نوری است که خداوند در دل افرادی که می‌خواهد هدایت را نصیب آنان کند، می‌افکند.»[2]

 

پس علم که از جنس خداست، چون نور است، باید به واسطه‌ی عقل که دریافت‌کننده‌ی آن است، حاصل گردد. اما پس چرا بسیاری از علما گفته‌اند:


از درس و بحث و مدرسه‌ام حاصلی نشد

کی می‌توان رسید به دریـــا از این سراب

 

امیرالمؤمنین می‌فرماید:

«اعقل الناس، اقربهم من الله»[3]

«عاقل‌ترین مردمان مقرب‌ترین آنان به خداوند است.»

«الدین و الادب، نتیجه العقل»[4]

«دین‌داری و رعایت ادب ثمره و حاصل خردمندی است.»

«العقل رقیٌ الی علیین»[5]

«عقل انسان را به بالاترین مرتبه می‌رساند.»

 

این عقل حاصل چیست؟ درس و مدرسه است یا نور الهی؟ اکتسابی یا از جنس غیرکسبی است؟ چرا در ضدیت با عشق همواره قد علم می‌کند؟

عقل چیست؟


مر تو را عقلی است جزوی در نهان

کامل العــــــــــــقلی بجو اندر جهان


جزو تو از کـــــــــــــــل او کلی شود

عقل کل بر نفس چـــون غلی شود[6]

 

مولوی در این شعر عقل را دو نوع می‌داند: عقل جزوی و عقل کلی. او عقل جزوی را عقلی می‌داند که همگان از او بهره‌مندند، به خاطر همین است که به دنبال کامل العقلی می‌گردد. ویژگی عقل جزوی در معرض وهم و گمان بودن است. همین آفت وهم و گمان است که پای استدلالیون را از نظر مولانا چوبین می‌کند. این عقل اوساط مردم است که با آن تأمین معاش می‌کنند و به سبب آن دچار تکبر و غرور و خودپسندی می‌شوند. نجم‌الدین دایه در باب بهره این عقل در علم می‌گوید:

«عقل عاقل را به معقول بیش نرساند و اتفاق علما و حکماست که حق تعالی معقول هیچ عاقل نیست. ... پس چون عقل را بر آن حضرت راه نیست، رونده به قدم عقل بدان حضرت نتواند رسید.»[7]

 

اما این عقل همان عقلی نیست که امام صادق در توصیف آن می‌گوید،  همان چیزی است که با آن عبودیت و بندگی خدا تحقق می‌یابد و بهشت برین و رضوان حق بدست می‌آید[8]. درواقع عقلی که حضرت از آن سخن می‌گوید، عقل ایمانی و عرشی یا همان عقل کلی است.


عقل دفترها کند یک سر سیاه

عقل عقل آفـــاق دارد پر ز ماه[9]

 

عقلی که شیخ نجم‌الدین رازی درباره‌ی آن می‌گوید

«ما هر کجا عقل بیشتر می‌یابیم، عشق بر وی ظریف‌تر و ثابت‌تر می‌یابیم، چنان‌که سید کاینات صلوات الله علیه، عاقل‌ترین و عاشق‌ترین موجودات بود.»[10]

 

پس این عقل کلی است که وسیله‌ی رسیدن به معرفت ذات باری شده، همان عقلی که جویای علوم حقیقی است که فرآورده سیر و سلوک و کشف و شهود انسان‌های والایی است که معارف الهی را جستجو می‌کند؛ اما در اینجا باز دوگانگی وجود دارد؛ علما علم و فضل را در طول عشق و معرفت ولی برتر از آن می‌دانند و عرفایی عشق را در جایگاه پادشاهی نشانده و عقل را وزیر آن می‌شمارند. اما در هر شکل عقل و عشق همزاد یکدیگرند، چه این را برتری دهی و چه دیگری زیرا که خداوند اول عقل را آفرید، اما هدفش جلوه‌دادن حسن خود در آیینه عاشقی و معشوقی بود.

«ولیکن بهر اظهار و کمال، از آن رو که عین ذات خود است و صفات خود، خود را در آینه‌ی عاشقی و معشوقی بر خود عرضه کرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد. از روی ناظری و منظوری نام عاشقی و معشوقی پدید آمد. نعت طالبی و مطلوبی ظاهر گشت»[11]

 

اظهار کمال حق هرچند بر خویش است، اما در تجلی‌ای نازل‌تر انسان را نیز شامل می‌شود، قدم این حرکت به عقل است یا به عشق؟ و معرفت‌یافتن به این کمال به مدد کدام یکی بدست می‌آید؟ طبعاً عرفا آن را به عشق و علما آن را به عقل نسبت می‌دهند. اما در این صفحات که بحث بر سر تعلیمات عرفاست، تعارضی دیگر نیز رخ می‌نماید. آیا معرفت حاصل عشق ست یا عشق حاصل معرفت؟ عطار می‌فرماید:


هست وادی طلــــــــب آغاز کــار

وادی عشق از این پس بی کــنار


پس سیم وادی از آن معـــــــرفت

هست چهارم وادی استغنا صفت

 

پس او عشق را مرکب معرفت می‌داند و واصل‌شدن و عارف‌شدن را از سر عشق می‌شمرد، اما شیخ اشراق با نگاهی دیگر به این سلسله مراتب نظر می‌کند:

«... و عشق خاص‌تر از محبت است زیرا که همه عشقی محبت باشد اما همه محبتی عشق نباشد و محبت خاص‌تر از معرفت است، زیرا هر محبتی معرفت باشد، اما هر معرفتی محبت نباشد و از معرفت دو چیز متقابل تولد کند که آن را محبت و عداوت گویند ... پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق و به عالم عشق که بالای همه است، نتوان رسید تا از معرفت و محبت دوپای نردبان نسازد و معنی خطوطین و قد وصلت این است.»[12]

 

پس در حلقه‌ی وصال الهی بین عشق و عقل و معرفت همواره جدالی بر سر برتری است. در حدیث قدسی اما آمده است:

«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبّنی و من احبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته  و من علیّ دیته فانا دیته»

 

که به نظر می‌رسد این حدیث مؤیّد سلسله مراتب سهروردی است. اما هنگامی که این مراتب از خداوند آغاز گردد، مسیری عکس طی می‌کند:

« کنت کنزاً مخفیاً لم اعرف فاحببت ان اعرف خلقت الخلق»

پس اولین نشانه‌ی امر خلقت حب و عشق خدا به معرفت است. پس مسیر از طرف عبد از معرفت و از طرف معبود از عشق آغاز می‌گردد. اما در عشق الهی معشوق و عاشق کدام است؟

« عاشق جمال او جلال اوست و جمالش مندمج در جلال، علی الدوام خود با خود عشق می‌بازد و به غیر خود نپردازد.»[13]

«فروغ آن جمال عین عاشق را که عالمش نام نهی نوری داد، تا بدان نور آن جمال بدید، چه او را جز به او نتوان دید.»[14]

 

پس فخرالدین معشوق را جمال الهی می‌داند. الله الجمیل و یحب الجمال . محی الدین نیز امر آفرینش را با صیغه‌ی مونث،صادره از صفت الرحمن می‌شمرد که صفت جمال حق است. بین الرحمن و رحم که هر دو در ریشه مشترک‌اند، اشتراکی در تأنیث است. پس می‌توان گفت معشوق جنبه‌ی مونث الهی بوده که خالق است و خلاّق است. پس آنچه معرفت آن سبب عشق الهی می‌گردد، صفت جمال حق است و با همین دلیل رجاء از خوف ارجح می‌شود، زیرا که نظر به صفت جمال الهی می‌کند. ابن عربی به علت این‌که زن تجلی صفات جمالی است، او را در تعیّن معشوق ازلی اکمل می‌داند. پس شناخت و معرفت صفت جمال الهی برای شناخت خدا ارجح است و به همین علت عرفا گاه عشق مجازی را مرکبی برای رسیدن به عشق الهی می‌دانند. البته گاه محبت زمینی به زن را ثمره‌ی معرفت به حضرت حق می‌شمرند. چنانکه ذوالنون مصری می‌گوید:

« من استأنس بالله ، استأنس بکل شی‌ء ملیح و وجه صبیح»[15]

« هر آنکه به خدا انس بگیرد، به هر چیز نمکین و دلنشین و نسبت به هر صورت زیبایی انس می‌گیرد.»



[1] - عراقی، فخرالدین، لمعات، ص70

[2]- بحار الانوار، جلد اول، کتاب العلم، حدیث 17، ص 225.

[3]- شرح فارسی جمال‌الدین محمد خوانساری بر غرر الحکم،و دور الکلم، مقدمه، جلد دوم، ص 443، حدیث 3228.

[4]- همان منبع، ص 28، حدیث 1693.

[5]- همان منبع، جلد اول، ص 350، حدیث 1325.

[6]- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات 2053-2052

[7]- به نقل از: تدین، عطالله، جلوه‌های تصوف در ایران جهان، ص 701.

[8]- کلینی، اصول کافی، جزء اول، ص 11، حدیث 3.

[9]- مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 2531.

[10]- رازی، نجم‌الدین، ارکان عرفان فارسی، رساله عقل و عشق، ص 33.

[11]- عراقی، فخرالدین، لمعات، ص 49.

[12] - سجادی، سید جعفر، شرح رسائل سهروردی،  ص 246.

[13] - عراقی، فخرالدین، لمعات، ص 45.

[14] - همان منبع، ص 53.

[15] - به نقل از: خلیلی، محمد حسین، مبانی فلسفی عشق، ص 239.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.