عشق، معرفت و خلاقیت عنصر مؤنث - قسمت سوم
آزاده مدنی
زن و انسان کامل
آنکــه بندهی روی خـوبش بود مرد
چــون بـود چــون بندگی آغاز کرد؟
آنــکه از کبرش دلــت لــرزان بـود
چون شدی چون پیش تو گریان شود
چــون پــی یـسـکـن الیهـاش آفرید
کـی تـوانـــد آدم از حـوّا بــریـــد
ابنعربی هنگامیکه از محبوببودن زن نزد رسول خدا سخن به میان میآورد، اشاره میکند به اینکه ذات خداوند از هرگونه تجلی و تظاهری منزه است و هر مظهری که بیشتر جمع اسماء و صفات او باشد، بهتر خدا را نشان میدهد. او بر این اعتقاد است که زن مظهریت کاملتری نسبت به مرد دارد زیرا که مرد مظهر قبول و انفعال است، چون مخلوق حق میباشد و زن هم مظهر انفعال است و هم مظهر فعل الهی، چون در مرد تصرف میکند و او را محب خود مینماید که از نظر ابنعربی این قدرت زن نشان از فاعلیت الهی دارد[1].
این استدلال اما در تقابل با تفکر رایج نسبت به زن قرار میگیرد که البته خود ابنعربی نیز در گوشههای دیگری از آثارش به آن استناد میکند. این تصور که حوا از پهلوی آدم خلق شد و خواستار بازگشت مجدد به تمامیت خویش با اوست.
«پس واقع نشد حب رجل مگر آن را که از او متکول شد که آن مرأه است حال آنکه حب رجل متعلق بود به حق که این رجل از او متکون است[2].
این استدلال است که در طول تاریخ در ادیان ابراهیمی همواره دلیلی بر نقص زنان بوده یعنی تأخرشان در خلقت. اما ابنعربی این تأخر خلقت زن از مرد را در بخشی دیگر با خلقت مرد از زن در تولد عیسی مکمل میداند.
«و تولدش اختش با او از برای آنست تا اختتام مشابه ابتدا [بود]، از آنکه خلق آدم نیز مقارن بود به خلق حوا. و شیخ حوا را اخت عیسی ساخته است. در این معنی که تولد هر یک بیپدر است، و مریم را به منزله آدم دانسته»[3]
با این استدلال ابنعربی در خلقت حوا او را متولد از آدم و در خلقت عیسی او را متولد از مریم میداند اما در خلقت حوا از آدم نیروی خلاقه خداست چون آدم در خلقت منفعل است ولی در خلقت عیسی نیروی خلاقه مریم نیز به کارآمده:
«پس چون ارادت حق سبحانه و تعالی متعلق شد به خلق عیسی (ع) از مریم شهوت کامنه در وی به حرکت آمد به امر الهی. پس نفخ کرد در وی روحالامین در حالت تمثل به صورت بشریه، در این نفخه آبی بود مشابه بخار، زیرا که نفس اجزاء صغار مائیه مختلط به اجزاء هوائیه؛ لاجرم آفریده شد جسم عیسی (ع) از ماء محقق از مریم و ماء متوهم از جبرئیل.»[4]
درواقع حرکت معکوس آدم حوا در مریم و عیسی این معنی را بوجود میآورد که زن خالق وجودی است که از او خلق شده.
ولدت امی اباها انَّ ذامن عجباتی[5]
هانری کربن نیز معتقد است از اینکه فاطمه زهراء را ام ابیها میخوانند همان مفهوم را دنبال میکنند. پیامبر اکرم خطاب به همسران خود میگوید:
«این زنان پیامبر! اگر شما مادر مؤمنین هستید، فاطمه مادر پیامبر، مادر مصطفی، مادر رسول خدا و مادر پدرش میباشد.»[6]
در جایی دیگر از او نقل میشود که:
«من درختم، فاطمه ریشه، علی عامل باروری، و حسن و حسین میوههای آن میباشند.»[7]
رمز این سخن را بسیاری تنها محبت فاطمه به پیامبر دانستهاند، اما این معنی برای خواندن او به ام ابیها کافی نیست. درواقع به نظر میرسد معنی بیشتر به آن حدیث قدسی بازمیگردد که به محمد(ص) اشاره میکند که اگر علی(ع) نبود، تو را نمیآفریدم و اگر فاطمه(س) نبود، هر دوی شما. پس از جهت معنا، فاطمه(س) را به دلیل اینکه منظور از خلقت علی(ع) و حضرت محمد(ص) قرار گرفته، امّ خواند، که امّ منشاء و هستی ازلی است، چنانکه در رابطه حضرت محمد(ص) و آدم(ع) نیز با وجود اینکه آدم(ع) تقدم دارد، به واسطهی خلق حقیقت محمدی و منظوربودن او در نظام کائنات همین تفسیر شده است. جامی از قول نبی اکرم میگوید:
آدم به صورت پدر و من پسرم
آن دم که به دیدهی حقیقت نگرم
صد گونه گواه آید از او در نظرم
کو از ره معنی پسر و من پدر
فاطمه ام ابیهاست و زنان محبوب پیامبرند، و مریم مادر عیسی(ع) است. اما فاطمه و مریم تنها زنانی نیستند که با چنین مقامی در کنار انسانهای کامل و پیامبران قرار گرفتند. موسی را میتوان در میان حلقهای از زنان یافت که از بدو تولد تا رسالت او را بیش از دیگران یاری و حفظ نمودند. مادرش، خواهرش، همسر فرعون و همسرش.
جوزف کمبل معتقد است که مادر والدی بلافصلتر از پدر است:
«انگارهی الهه با این واقعیت ارتباط دارد که شما از مادرتان زاده شدهاید و ممکن است که پدرتان نامشخص و یا مرده باشد. در حماسهها هنگامی که قهرمان به دنیا میآید، غالباً پدرش مرده یا در جای دیگری است و قهرمان باید به جستجوی او برآید.»[8]
میتوان کهنالگو را در زندگی سه پیامبر الوالعزم خدا، یعنی موسی، عیسی و محمد دید. در زندگی موسی، سخنی از پدرش به میان نمیآید، عیسی از مادر بیواسطهی پدر زاده میشود و محمد هنگامی به دنیا میآید که پدرش دار فانی را ترک گفته است. درواقع در زندگی این پیامبران به گونهای تمثیلوار میتوان مادر را در کنار پروردگار عالم به عنوان پرورشدهنده دانست. در مورد فاطمه سلامالله نیز که دختر است، پیامبر خود لقب مادر میدهد، زیرا که ریشهی شجرهی نبوت است و دوام و ماندگاری آن. پس زنان با نقشی کاملا پر رنگ، پرورندهی این انسانهای کامل بودهاند اما خود نیز از کمال بازداشته نشدهاند. ابنعربی میگوید:
«زنان از کمال بازداشتهنشدهاند، اگرچه زن درجهی از مرد کاستی دارد و آن در ایجاد است چون از مرد پدید آمده است، و آن اشکالی در کمال وارد نمیسازد، زیرا مرد که آدم است نسبتاش بدانچه از آن خلقشده یعنی خاک، نسبت حواست بدو، بنابراین این نسبت خاکی به آدم مانع از کمالی که خداوند برایش گواهیداده نمیشود. چنین است که رسول خدا (ص) به کمال مریم و آسیه شهادت داده است.»[9]
همچنین مایستر اکهارت نیز این خلقت زن از مرد را نقصانی نمیداند با این تعبیر که حوا از پهلوی آدم آفریده شده و نه مثلاً از پای او. به همین علت از نظر اکهارت زن و مرد دارای تساویند، و هر دو تجلی صورت حقاند. به عکس آگوستین که معتقد است خدا مرد را به صورت خود آفرید و نه زن را.[10]
داستان عشق
نـخستـیـن بـــار گفتش کـز کجایـی؟
بگفت: از دار مـــلــــک آشنــایـــی.
بگفت : آنـجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: انــدوه خــرنـد و جان فروشند.
بگفتا: جــان فــروشی در ادب نـیست.
بگفت: از عشق بـازان این عجب نیست.
بگفت: از دل شـدی عـاشق بـدینسان؟
بگفت: از دل تـو میگویی من از جان.[11]
هرچند برخی گفتهاند که حقیقت عشق تا قصهی عشق را فاصله بسیار است، اما نگارنده بیشتر متوجه نظر آنانی است که تبیین و توجیه عشق را برای سالک مبتدی جز با بهره گرفتن از داستان، ممکن نمیدانند. گویی گذر از عشق زمینی برای تفهیم عشق حقیقی و معنوی ضروری است. جایی که در آن عشق از کسوت عین و شین و قاف بیرون میآید و در کسوت جذبهای ملموس روی مینمایاند. جذبهای که شاید بتواند سالک را از "قاب قوسین" سرحد وجود بگذراند و در مقام "او ادنی" بر بساط قرب نشاند.
عشق واسطه است برای رسیدن به حسن که وجوه کمال و جمالش، مطلوب همه است، اما عشق هر کس را به خود راه ندند و همه جا مأوا نکند. مسیر رسیدن به آن معرفت و محبت است؛ که اول معرفت، سپس محبت و در آخر عشق، تا سالک به حسن صادر از صفت معرفت حق که مولود عقل است، دست یابد.
« نحن نقص[12] علیک احسن القصص[13] بما اوحینا الیک هذا القرآن و ان کنت من قبله لمن الغافلین»[14]
« ما بهترین حکایت را بوحی این قرآن بر تو میگوییم و هرچند پیش از این وحی از آن آگاه نبودی.»
قصه عشق را از احسن القصص کلام حق بازگو میکنیم که داستان یوسف و زلیخاست؛ در ابتدای سوره یوسف آن را بهترین داستان خوانده و در پایان میفرماید که در آن عبرت است برای صاحبان خرد. آنچه در پی میآید تأویلی عارفانه است؛ چرا که آنجا که حدیث عشق به میان آید نوبت عارف است که رمزگشایی کند؛ سهروردی در تأویل این قصه در رسالهی "فی حقیقه العشق" خود از اولین مخلوق خداوند یعنی عقل آغاز کرده و سجده به صفات آن یعنی حسن و عشق را مطرح میکند و مستقر شدن صفات عقل در انسان را همان خطاب به صاحبان خرد میداند که از درون عشق به حقیقت عشق برسند.
داستان با خلقت عقل توسط پروردگار آغاز شد که اول ما خلق الله العقل و خداوند متعال سه صفت به عقل بخشید. یکی شناخت حق، یکی شناخت خود و یکی شناخت آن که نبود، پس ببود و از این سه صفت سه برادر که به تعبیر شیخ اشراق از یک چشمه سارند، پدید آمد. از صفت شناخت حق، حسن که نیکویی خوانده میشود، از شناخت خود، عشق که مهر خوانده میشود و از آن صفت که نبود، پس ببود حزن که اندوه خوانده میشود، پدید آمدند. حسن که در خود نگریست از خوبی خود متبسم شد و از آن هزار ملک مقرب پدید آمدند و عشق نظر به حسن کرد و شوری در وی افتاد و خواست تا حسن پیش برود که حزن دامنش گرفت. آدم که خلق شد، آوازهاش در ملکوت افتاد، حسن که پادشاه بود، عظم آدم کرد و چون بر او وارد شد، تمامی او را گرفت تا جایی که برای حزن و عشق جایی نماند و قصه رفت تا آنجا که اهل ملکوت به سپهسالاری عشق که نیابت به حزن داد، تنها یارای آن یافتند که بر آدم سجده کنند "... فسجد الملائکه کلهم اجمعون ...".
مدتها بود که حسن از شهرستان وجود آدم رخت بربسته بود تا جایی مستقر عزتش یافت شود، تا نوبت یوسف شد و حسن را خبر دادند، او که با یوسف درآمیخت عشق خواست که قرینشان شود، اما حسن نپذیرفت و عشق که اصرارش راه به جایی نبرد، دست حزن گرفت و روی به بیابان حیرت نهاد. حزن تدبیر کرد که هر یک روی به سویی نهند و سفری به ریاضت کنند باشد که حسن آنها را طلب کند. چون بر این قرار افتاد حزن روی به کنعان نهاد و عشق راه مصر برگرفت. حزن که به کنعان رسید خبر یعقوب شنید و رفت که چندی در صحبت او به سر برد، این شد که یعقوب با حزن انسی یافت و هر چه داشت از جمله سواد دیدهاش را به او بخشید. عشق در مصر سراغ خانه زلیخا را گرفت و چون وارد خانهی او شد و ماجرا را شرح کرد، زلیخا او را از جان پذیرفت. تا آنگاه که یوسف به مصر رفت و عشق گریبان زلیخا را گرفت و هر دو به دیدار یوسف رفتند. زلیخا تا او را دید سودایی شد و اهل مصر ملامتش کردند. تا داستان به آنجا رسید که یوسف عزیز مصر شد و خبر به کنعان رسید. یعقوب با حزن و پسرانش به مصر رفت و یوسف را با زلیخا که همان حسن باشد و عشق، بر تخت شاهی دید. حزن عشق را بر تخت شاهی دید و بر حسن سجده کرد و یعقوب و پسران نیز از او تبعیت نمودند و خواب یوسف تعبیر شد که" یا ابت انی ..."[15]
این داستان قرآن تنها الهام بخش سهروردی نبود که بسیاری از بزرگان ادب و عرفان از آن نکتهها در کمال عشق و کمال عقل آموختند. جدای از داستان یوسف و زلیخا بحث کمال عشق و کمال عقل و اینکه کدام یک بر دیگری شرافت دارد ، موضوع بسیاری از داستانهای صوفیانه و عارفانه است که در آثار نجمالدین رازی، احمد غزالی و حتی سعدی آمده است. داستان زیر از رسالهی کنزالسالکین پیرهرات است که باب اول را به مقامات عقل و عشق اختصاص داده است. او مناظرهی زیبایی را بین عقل و عشق به تصویر میکشد که آغاز آن مکاشفهای است که در مدرسه به او دست میدهد. در این مکاشفه او در خواب وارد شهری میشود و عقل و عشق را در جدال برای کسب امارت میبیند. پس از یک مناظرهی نسبتاً طولانی پیکی از جانب خاقان چین وارد میشود و اعلام امیری عشق بر دل کرده و عقل به وزارت او منسوب میکند.
اینکه عشق بر تخت امارت بنشیند و عقل وزارت او کند، تمثیل همان باور عارفانه است که در طی قرون مختلف در آثار شعرا و عرفا مطرح شده است. سیبک نیشابوری از نویسندگان متصوفه در قرن نهم است که داستان برتری عشق به عقل را به نثر بیان کرده است.
داستان زمانی آغاز میشود که پادشاهی عقل نام در یونان طلب اولاد میکند و خدای تعالی فرزندی به او عطا میکند به نام دل. دل اسیر قلعهی بدن است، اما از چشمهی آب حیات شنیده است و تشنهی جرعهای از آن. تا رسیدن به چشمهی آب حیات که نزد عشق و دخترش حسن است داستانی مفصل است. از آن سوی نیز حسن به تفصیل داستانی دلبستهی دل است. آنچه که سیبک در بیان داستان از تعابیر و تماثیل عارفانه از نظر و رقیب و همت و زلف و روی و رخسار و خیال و غمزه و ... استفاده میکند، سیری لطیف از کشش و انجذاب این دو یعنی حسن و دل است که فرزندان عشق و عقلند. پایان داستان با وجود کشمکشهای بین عقل و عشق، امارت از آن عشق و وزارت عقل و وصال حسن و دل است.
اما قصه عشق را از احسن القصص آغاز کردیم و دوباره به آن بازمیگردیم. شاعری اردو زبان به نام حمدی عشق را از زبان زلیخا چنین میخواند:
«از همان روز آری گفتن
که تخم رنج و محنت، عشق را تضعیف کرد،
سیراب از آبی به نام درد، عشق پرورشم داد،
و آن هنگام که درد، خرمنهایم را درو کرد
همان دم خرمنها، عشق را به باد هدیه دادند ...
از زمانیکه قلبم به رنج یار عادت یافت،
عشق، دوستان عزیزم را از من دور کرد.
حتی سلامت نیز هیچ نجاتی برایم به ارمغان نمیآورد.
از زمانیکه عشق در آغوشم کشید
و دست ملامت به نشانه خوشآمد بالا رفت
در دیدگانم هیچ نشانهای از خواب نیست
بلکه پوشیده از اشک است: ندانم سرانجام عشق،
به کجا رهنمودم خواهد کرد!»[16]
و سرانجم عشق زلیخا را که تجسم نفسامارهای بود که از بدی برکنار نیست، در نبردی باطنی و سخت به نفس مطمئه که مقصود و مقصد هر عارف است، رساند.
هزاران فیض بر جان و تنش باد
به جانان دیدهی جان روشنش باد
[1]- جوادیآملی، زن در آینه جمال و جلال، ص 233.
[2]- خوارزمی، تاجالدین حسینبنحسن، شرح فصوصالحکم، ص 786.
[3]- همان منبع، 161.
[4]- همان منبع، ص 498.
[5]- شطح حلاج.
[6] - به نقل از: رحمانی همدانی، احمد، فاطمه شادمانی دل پیامبر، ص 281.
[7] - همان منبع، ص 282.
[8]- کمبل، جوزف، قدرت اسطوره، 251.
[9]- ابنعربی، فتوحات مکیه، ص 666.
[10]- کاکایی، قاسم، وحدت وجود، به روایت ابنعربی و اکهارت، ص 56.
[11] - مناظرهی خسرو و فرهاد از منظومهی خسرو و شیرین نظامی گنجوی
[12] - قصه در وجهی عبارت است از جستجو از آثار چیزی و یا هر چیزی که پشت سر هم قرار گیرد. و از آنجا که هنگام شرح و بیان یک موضوع کلمات جملهها پشت سرهم بیان میشوند، این کار قصه گفته میشود.
[13] - برخی مفسرین احسن القصص را بنابر ادامه آیه « بما اوحینا الیک هذا القرآن » ناظر به مجموعهی قرآن کریم دانستهاند. اما از آنجا که سبک و سیاق این سوره به عکس دیگر سورههای قرآن تنها بر محور داستان حضرت یوسف اطلاق کرد. بهترین بودن این داستان در این گونه تفاسیر درسهایی چون حاکمیت ارادهی خدا، سرنوشت شوم حسودان، ننگ بیعفتی و عظمت و شکوه پارسایی و تقواست. اما در نگاه برخی دیگر تأویل احسن القصص قصهی « یحبهم و یحبونه» (سوره مائده، آیه 54) است.
[14] - سوره یوسف، آیه 3
[15] - سجادی، سید جعفر، شرح رسائل سهروردی، ص 245-235.
[16]- به نقل از: شیمل، آنه ماری، زن در عرفان و تصوف اسلامی، ، ص 78-77.